خیلی سال پیش زمانی که اعتقادم به موضوعات فرافیزیکی به اندازه امروزم کم نبود کتابی رو میخوندم به اسم «هفت قانون معنوی موفقیت» نوشته دیپاک چوپرا. یادمه تو یکی از بخشاش درباره این حرف میزد (نقل به مضمون) که یکسری امواج و خطوط کیهانی وجود دارند و زمانی که شما با اینها همسو بشید روی غلتک میفتید و صاف میرید جلو. کی با این امواج همسو میشید؟ زمانی که هدفتون رو تو این دنیا پیدا کنید. بفهمید برای چی اینجا هستید و چطور قراره به دنیا خدمت کنید و تاثیر بذارید. اون زمانه که دنیا برای شما گلستون میشه و هر جا دست بذارید مس تبدیل به طلا میشه.
شخصا خیلی به این موضوع رسیدم که وقتی کاری رو میکنی که بهش علاقه و شور و اشتیاق داری علاوه بر اینکه کار رو خیلی شجاعتر و نترستر و باپشتکارتر جلو میبری، تو زندگی غیرکاری آدم بهتر و بااعتمادبهنفستری میشی. هر وقت که این موضوع رو تجربه میکردم یاد حرف اون کتابه میفتادم. دلیلشم جدا از چیزای فراطبیعی خیلی مبرهنه. وقتی کاری رو میکنی که دوست داری یعنی کاره در مسیر اعتقاداته. اعتقادات از کجا میان؟ از دیتاهایی که در معرضشونی. حالا ممکنه یه دزد ماشین هم خیلی پشن داشته باشه تو کارش، چون محیط و باورهاش بهش میگه بهترین کاره. یعنی این شور و اشتیاق برای هر کس متفاوته. چطوری باید بفهمیم به چه کاری علاقه و شور و اشتیاق داریم؟ بهنظرم تا وقتی دیدمون نسبت به دنیا و کارهای موجود در اون محدوده (که البته همیشه محدوده، منظورم وقتیه که خیلی محدوده) تنها راه امتحان کردن همه کارها و هدفهاست. هر چند هر کدوم برای مدت کوتاه. انگار مثل این آچارهای آلن که پیچ باید انقدر وول بخوره تا توشون جا بیفته، آدم هم انقدر باید وول بخوره و بجنبه تا توی این دنیا جا بیفته و بفهمه با چه هدفی خوشحاله. البته که این اهداف هم در طول زمان ممکنه با تغییر اعتقادات و شرایط تغییر کنند.
گذشت و گذشت تا اینکه امروز (دقیقا موقعی که تو گیجی بین انتخاب یه پروژه که پول بیشتری توش بود و کاری که اشتیاق بیشتری بهش دارم بودم) اتفاقی تو اتوپلی یوتیوب یه سخنرانی از آقای الهی قمشهای برام اومد که خیلی بهم چسبید و مطمئن شدم که این تئوری شور و اشتیاق تئوری درستیه. اصل حرف انقدر کوتاهه که حیفه کوتاهش کنم. استاد میگن که: «آدم وقتی کارشو انجام میده، یعنی تشخیص میده که من چه کار باید بکنم، و اون کار رو انجام بده، شاد و خرم میشه، شادی در انجام وظیفهست. هزار سال آدم دنبال شادی بره شادی فرار میکنه. آدم باید بگه من وظیفهمو انجام میدم، شادی پاداش انجام وظیفهست، میان میدن به آدم. یکی گفت چه کنم؟ گفتند معلومه! تو که ناتمام هستی، یک تمام و کمالی رو هم ادراک میکنی چیه، پس امیدوار باش که حتما به اون کمال میرسی. زان که هر طالب به مطلوبی سزاست. وقتی انسان آرزو کرد، آرزو دلیل بر استعداده. وقتی آدم ارزو میکنه که ایکاش من چنین و چنان بشم، بدونه که حتما بهش میرسه.» البته با این تیکه آخرش مخالفم، بهنظرم بهتره بگه که وقتی آدم آرزو میکنه که ایکاش من چنین و چنان کنم، بدونه که حتما میکنه.