نکته کوتاه امروز (۱۳): داشتن تفریحات جدید لازمه‌ی پیشرفت در زندگی کاریه

من تا اواسط سال پیش آدم تقریبا یه بعدی‌ای بودم. یعنی تمام زندگیم خلاصه می‌شد به پیشرفت در کار. هر کسی هم که می‌گفت سفری برو، سریالی ببین یا چیزای شبیه این، می‌گفتم وقت ندارم براش. نه اینکه افه بیام. عمیقا باور داشتم که برای پیشرفت باید خودمو وقف کار کنم. تسلیم کار باشم اصلا. شاید تک و توک ورزش می‌کردم، یا تو ماشین کتاب صوتی گوش می‌دادم، اما اساسا کارم زندگیم بود و مطالعه‌ها هم محدود به مقاله‌هایی بود که به کارم بیان. تا اینکه پاییز سال پیش که یه سر کیش بودم به پیشنهاد دوست عزیزم آذین کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» رو با خودم بردم و تو فاصله تحویل گرفتن اتاق هتل تو لابی شروع کردم به خوندن. جذبش شدم و ادامه دادم و چند روز بعد تموم شد. کم‌کم رفتم سراغ کتاب بعدی و همینجوری بعدی و بعدی تا اینکه بعد چند هفته ناخودآگاه از یکی دو ساعت قبل خوابم شد زمان کتاب خوندن تا اینکه راحت خوابم ببره. از طرفی برنامه ورزشم هم کم‌کم به خودش نظمی گرفت و شد فیکس روزای فرد. از اونجا که روتین شدن این دو تا عادت خیلی بهم مزه داده بود و از یه جا به بعد دیگه اصلا حس نمی‌کردم که ازم وقتی می‌گیرن، تصمیم گرفتم یکی از علاقه‌های دیرینه‌م رو عملی کنم: یادگیری گیتار آکوستیک. الان که دارم این پست رو می‌نویسم بیشتر از ۱۰ روز از خریدن گیتار می‌گذره و دارم با اپ Yousician جلو میرم. اما تو این چند ماه که از یه صرفا خوره کار تبدیل به فن کتاب و فیلم و ورزش و گیتار و مکعب روبیک و چیزای دیگه شدم، فهمیدم تفریح نه تنها به کار صدمه نمی‌زنه، که یقینا باعث پیشرفت در کار می‌شه و حتی لازمه پیشرفت تو زندگی کاریه. بیاید خلاصه بگم چرا:

۱- شما رو آدم صبورتری می‌کنه

بذارید برای اینکه خیال خودم راحت بشه همین‌جا تصریح کنم که منظورم از تفریح، تفریح‌های مفیده، نه مثلا وید زدن، دوردور یا اسنپ‌کیو بازی کردن. دارم درباره یادگیری یه هنر جدید، یه زبون جدید، یه ورزش جدید، یه علم جدید یا حتی یه بازی فکری جدید حرف می‌زنم. خیلی از این چیزایی که می‌تونید به عنوان تفریح انتخاب‌شون کنید نیاز به یادگیری دارن و با پیشرفت آروم اما روزانه همراهن. بعد یه هفته می‌بینید که بلدید پیانو بزنید، بلدید کلمات ایتالیایی رو بخونید، بلدید یه سرویس خوب تو پینگ‌پنگ بزنید یا مکعب روبیک حل کنید! می‌بینید که نسبت به یه هفته پیش‌تون چقدر آدم بهتری هستید پس هر چیزی برای پیشرفت مداوم به صبر نیاز داره! این نه تنها در کار درس مهمیه، که اعتماد به نفس‌تون رو بیشتر می‌کنه و می‌بینید که با یه کم وقت گذاشتن هر چیزی رو یاد می‌گیرید.

۲- شما رو آدم خلاق‌تری می‌کنه

روز اولی که شروع کردم گیتار بزنم تقریبا نمی‌تونستم سیم‌ها رو بگیرم. انگشتام به سیم‌های اشتباه می‌خورد و ساز صدای ناهنجاری می‌داد. اما امروز انگشتام بدون اراده من خیلی از نت‌ها رو راحت می‌گیرن. دلیلش اینه که در طول این مدت و با تمرین، ارتباطات نورونی جدیدی تو مغزم ساخته شده. ارتباطاتی که دیدن یه نت رو مستقیما ربط میدن به حالت خاص چند تا انگشت. و همون‌طور که تو پست‌های قبل درباره‌ش حرف زدیم (حرف زدیم؟) میزان خلاقیت در افراد رو «تعداد ارتباطات بخش‌های مختلف مغزشون با همدیگه» تعیین می‌کنه. خلاقیت یه چیزیه مثل بدن‌سازی. باید براش تمرین کنیم و یکی از بهترین تمرین‌ها براش، یادگیری یه چیز کاملا جدیده. دقیقا همون‌طور که عضله‌ بازوتون درد می‌گیره مغز هم اولش کار جدید سختشه و درد می‌گیره اما فرداش پیشرفت فیزیکی می‌کنه. جدا از این رشد فیزیکی خلاقیت، وقتی چیز جدیدی یاد می‌گیریم دنیاهای بیشتری هم به رومون باز می‌شه و همین دیدن افکار و چیزهای مختلف، باعث میشه ایده‌های بهتری هم نسبت به دنیا و طبیعتا کارمون داشته باشیم.

۳- شما رو آدم جذاب‌تری می‌کنه

نه فقط جذاب‌تر در رابطه، که جذاب‌تر در هر جمعی. شما وقتی ابعاد مختلفی داشته باشید در جمع‌های بیشتری حرف برای زدن دارید. حتی در جلسات کاری بیشتری می‌تونید نقطه‌های مشترک برای ایجاد همدلی با طرف مقابل و پیشبرد هدف جلسه پیدا کنید.

۴- مسیرهای جدید (یا شاید جایگزین؟) پیش پاتون می‌ذاره

چند وقت پیش که داشتیم بعد مدت‌ها با دوستم آرمان بیلیارد بازی می‌کردیم دوستم به شوخی می‌گفت استارتاپ رو ول کن برو بیلیاردباز شو! اما واقعیت اینه که زندگی گاهی با همین شوخی‌ها تغییر مسیر می‌ده. ممکنه الان شما راننده اتوبوس، مغازه‌دار، برنامه‌نویس، یا صاحب هر عنوان شغلی دیگه‌ای باشید. اما یه روز میرید نقاشی یاد می‌گیرید و می‌بینید که نه تنها بهش علاقه دارید، که چقدددر پیشرفت‌تون سریع و خفنه! اونجاس که با خودتون فکر می‌کنید شاید قراره نقاش معروف قرن ۲۱ شما باشید! رفتن سراغ چیزای جدید به عنوان تفریح مسیرهای جدیدتری به روتون باز می‌کنه که قبلا اصلا خبر نداشتید وجود دارن.

۵- استرس‌تون مشخصا کمتر می‌شه

زندگی همه ما پره از درگیری‌های کاری و استرس‌های روزمره. اما داشتن تفریحی که هیچ ربطی به کارتون نداشته باشه و دوسش داشته باشید و وقت بذارید براش به شدت می‌تونه سطح استرس‌تون رو کاهش بده (نه فقط تو مقاله‌ها که تجربه شخصیمه) و این مساویه با ذهن بازتر، وضعیت سلامتی بهتر، خواب باکیفیت‌تر، تناسب اندام بیشتر و در نتیجه: تصمیمات کاری بهتر و عاقلانه‌تر.

۶- باعث می‌شه بیشتر کار کنید!

پیگیری یه تفریح باعث می‌شه روزای تعطیل که گوشه خونه نشستید و کاری برای انجام نیست، کاری برای انجام باشه! اونم کاری مفید که دوسش دارید و با پیشرفت همراهه! داشتن یه چیز جدید برای یادگیری باعث می‌شه روی دور وقت تلف کردن و کندی کراش بازی کردن نیفتیم و وقتی حتی روزای تعطیل رو مفید طی کنیم، قطعا روزای کاری هم فرمون رو نگه می‌داریم و با همون انرژی سراغ جلوگیری از هدر رفتن وقت می‌ریم.

۷- شما رو پذیرای چالشای جدید می‌کنه

هر لحظه از یادگیری یه چیزی که قبلا بلدش نبودید با چالش همراهه! زدن یه موزیک با سرعت بالا، تلاش برای اولین استرایک تو بولینگ یا شایدم بردن حریف کامپیوتری تو حالت سخت شطرنج! همه این‌ها شما رو آدم چالشی‌تری می‌کنه و وقتی انجام‌شون میدید می‌بینید که انجام هر چیزی از شما بر میاد!

پس به نظرم ببینید همیشه دوست داشتید چی کار بکنید و همین امروز فردا استارتشو بزنید! فقط یادتون باشه که چیزای عالی فوری به دست نمیان و برای اینکه تفریحه حال بده باید اولش یه کم براش زمان بذارید.

نکته کوتاه امروز (۱۲): موضوعی که در راهنماهای «چطور به آرزوهامون برسیم» یاد نمیدن

یا «بله، می‌دونم حالشو نداری، اما برای آینده‌ ضروریه!»

همه ما تو زندگی‌مون آرزوهایی داریم که دوست داریم بهشون برسیم. از خواسته‌های کاری و موقعیت‌های اجتماعی، تا چیزهای فیزیکی مثل بدنی سرحال‌تر و ورزیده‌تر. اما خیلی اوقات رسیدن به این آرزوها برای ما تبدیل به طلسمی میشن که سال‌ها دست نخورده باقی می‌مونن. وقتی تو اینترنت دنبال راه‌های رسیدن به آرزوهامون می‌گردیم نوشتند که شما باید خیلی اشتیاق داشته باشین، برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت کنین، روند رسیدن به آرزو رو با دوستاتون شیر کنید، با آدمایی بگردید که اهداف مشترک دارند و هزار چیز دیگه. هر چند همه این نکته‌ها شرط لازم یا دستکم شتابدهنده‌اند، اما برای من شرط کافی نبودند. مثلا همیشه دلم می‌خواست استقامتم تو دویدن بیشتر بشه اما دقیقا لحظه‌ای که وقت دویدن میشد با همه اپ‌های انگیزشی که روی گوشیم داشتم حال دویدن نبود.

اما در یکی دو سال گذشته (یعنی یه جورایی از موقعی که به خوندن درباره علوم شناختی و زیستی علاقه‌مند شدم) این ماجرا برام فرق کرد. یادم نیست دقیقا از کی و چجوری، یعنی احتمالا به قول خارجیا aha moment نداشته، اما کم‌کم راه حل اصلی مقابله با تنبلی یا فرمول داروی درمان تنبلی برای من روشن شد. فرمول دارو در این جمله خلاصه شده که همیشه موقع انجام کارایی که حالشون رو ندارم به نیروی بازدارنده مغزم میگم:

ببین، می‌دونم که حالشو نداری، اما این برای الان نیست، تصور کن که چقدر برای آینده‌ ضروریه!

قصه اینه که به نظرم قاعدتا مغز ما برای تفکر درباره آینده ساخته نشده. ما از نیاکان تک‌سلولی میلیاردها سال گذشته‌مون تا همین چند قرن پیش نهایتا داشتیم به اینکه فردا چی شکار کنیم و بخوریم فکر می‌کردیم. به عبارتی تصویری از خود بیست سال دیگه‌مون نداشتیم. اولا چون نیازی بهش نبوده (یعنی انقدر مطرح نبوده مولفه‌های قدرت و جذابیت چه برسه به اهدافی مثل پیشبرد جمعی بشر) دوما امکانش نبوده (چون اصلا عمر انقدر دراز نبوده که به این چیزها فکر کنیم). در نتیجه مغز ما ساخته شده برای اینکه ببینه تو این لحظه چی به نفع‌مونه. و حالا ورزش؟ طبیعتا به نفع‌مون نیست چون انرژی‌مون رو می‌گیره و برای بقا مشکل‌سازه. اما شکلات؟ بهترین انتخاب چون پر از کالریه. مغز ما به همون لحظه فکر می‌کنه. فکر می‌کنه وسط جنگل تو غاریم و قراره یه اژدها دنبال‌مون کنه. طبیعی هم هست.

در نتیجه زندگی ما پر میشه از «حالشو ندارم»ها. کارهایی که ناخودآگاه ما (که اغلب پردازش‌های مربوط به تصمیم‌های تکراری و بدون مولفه‌های جدید رو انجام میده) تشخیص میده برای بقای ما در ساعات آینده مناسب نیستند. در نتیجه یا انجام نمیشن یا اگه انجام بشن حین انجامشون مدام راحت نیستیم یا منتظریم زودتر تموم بشه.

اینجاست که خودتون باید دست به کار بشید و با تصور کردن کامل صحنه‌ای از خودتون در ده سال آینده (یا هر زمانی که اون کاری که الان می‌خواید بکنید نتیجه میده) همراه با بدن خودتون و موقعیتی که توش هستین، و بعد تصور حالتی که اون کار رو انجام ندین (با همون جزییات و کیفیت‌ها)، به مغزتون (نمیدونم دقیقا کجای مغزمون اما قطعا علم می‌دونه) نشون بدین که اتفاقا این کار چقدر برای بقا (یا نیازهای اولیه دیگه شما مثل قدرت، تولید مثل، و…) مهمه و انجام ندادنش چقدر ناجور. این تصویرسازی خیلی به من کمک می‌کنه. حتی خیلی وقتا نه فقط قبل استارت کار که حین انجام اون کار هم لازمه تصور آینده رو یادآوری کنین. شکلات شاید الان انرژی‌زا باشه اما مغزتون باید تصور کنه که شما با خوردنش ده سال دیگه چاق‌تر (و کمتر جذاب برای تولید مثل) هستین. ورزش سنگین شاید الان انرژی بگیره، اما اولا به مغزتون قول بدید که بعدش یه منبع قوی از پروتئین و انرژی‌های سالم می‌خورین (که ترسه از بین بره)، دوما کمک می‌کنه بقای شما در آینده طولانی حفظ بشه. نشستن پای انجام یه کار شاید الان حالش نباشه، اما پول شما رو بیشتر می‌کنه و قدرت‌ و جذابیت‌تون رو در آینده بیشتر. این تجربه و راه شخصی منه اما واقعا برام کار کرده و امیدوارم برای شما هم مفید باشه. مغز ما ساخته نشده که بفهمه اپلیکیشن نایک چطوری موتیویت میکنه برای دویدن، یا الان تو کدوم چرخه اسکرام کدوم تسک باید دان بشه. مغز ما ساخته شده که بقا رو حفظ و تولید مثل کنه. همه اهداف هر چقدر بهتر شکسته بشن تا تبدیل به این اهداف ساده بشن دنبال کردن‌شون ساده‌تر میشه.

نکته مهم تو این طرز فکر اینه که حواسمون باشه تغییرات بزرگ زمان زیاد میخوان و مغز نباید انتظار رسیدن کوتاه‌مدت داشته باشه. (درباره این ماجرا اینجا بیشتر نوشتم). همچنین تعیین پاداش‌های ساده کمک می‌کنه رفتارهای خوب تبدیل به عادت بشن. (سعی می‌کنم یه پست درمورد ۲۰ کیلو کم کردنم بنویسم اما خیلی ساده بگم که چک کردن روزانه وزن کمک می‌کنه مغز پاداش رژیم و دویدنش رو بگیره، یا خوردن یه چیز خوشمزه و سالم بعد ورزش مغز رو شرطی می‌کنه برای انجام اون کار، همینطور در مورد پاداش‌های مرتبط برای بقیه عادت‌های خوب مثل کار کردن و کتاب خوندن و به موقع خوابیدن و …).

ممنون از توجه‌تون.

نکته کوتاه امروز (۱۱): مجبور نیستی به خاطر نگاه دیگران ناراحت باشی!

چند وقت پیش خلاصه کتابی رو می‌خوندم از شریل سندبرگ مدیر ارشد عملیات فعلی فیس‌بوک به اسم Option B. شریل سندبرگ همسر دیو گلدبرگ بود که استارتاپ‌بازها احتمالا یادشونه مدیرعامل سروی‌مانکی بود و سال ۲۰۱۵ به خاطر مشکل قلبی موقع دویدن روی تردمیل افتاد و از دنیا رفت (این همه تلاش و استارتاپ‌ و هدف و اینا، همین‌قدر یهویی و الکی!). موضوع صحبت ما البته مرگ نیست و چیز دیگه‌ست.

شریل تو یه بخشی از این کتاب که بیشترش به مواجه با دنیای بعد از فوت همسرش می‌گذره (و به‌نظرم واقعا خوندنیه چون آدمای باخرد و مسلط به ذهن در دنیا کمن و وقتی یکی با این سطح خرد این تجربه نه‌چندان مرسوم رو کتاب می‌کنه اثر منحصربه‌فردی در میاد) درباره این حرف می‌زنه که شاد بودن وقتی بقیه انتظار ندارن شاد باشی گناه نیست! خیلی وقتا هست که شما از یه اتفاقی واقعا خیلی خیلی ناراحت نیستید، اما ادب اجتماعی و چیزهای فرهنگی میگه که باید ناراحت باشید. در حالتی که می‌تونید نه خوشحال که با پذیرفتن واقعیت مشغول گذران زندگی معمولی باشید. این‌جاست که به خاطر ترس از نگاه بقیه در غم بیشتر فرو میرید و وقتی بری تو غم دیگه باتلاقیه که دست و پا زدن برای بیرون اومدن ازش سخت می‌شه.

شریل میگه که یکی از سخت‌ترین کارها در مواجهه با غم‌هایی که پیش میان اینه که به خودمون اجازه بدیم شاد باشیم. هم وجدان‌مون و خط فکری‌های عمیق ته ذهن‌مون انتظار ندارن شاد باشیم هم دیگران. در صورتی که بهترین واکنش پذیرفتن واقعیت و ادامه دادن زندگی و تلاش برای بهتر شدنه. از دست دادن عزیزان تجربه بزرگیه که سخت میشه باهاش کنار اومد اما خیلی اتفاق‌های بد هستند که من واقعا نمی‌دونم چرا باید براشون عمیقا ناراحت باشم. زلزله در فلان جا، سقوط هواپیمای فلان، موشک در یمن، سیل در فلان روستا. این‌ها اتفاقاتیه که هزاران ساله بوده و الان به لطف رشد رسانه‌ها بیشتر به گوش می‌رسه. یک در میلیون هم ممکنه حتی برای من پیش بیاد! نارا‌حت‌کننده‌س، اما صرفا برای یک لحظه نه در حد تاثیر گذاشتن روی زندگی آدم. این قضیه به نظرم (به نظر من ِ امیر شوکتی) نه صرفا در مورد ناراحتی‌های کوچیک و بزرگ که در مورد همه صفات نیک اما اشتباه از دیدگاه بقیه و وجدان ماست. ما خیلی وقتا نمی‌خوایم یه کاری رو که درسته و بهتره انجام بدیم چون از نگاه دیگران بی‌اخلاق، بی‌وجدان یا چیزهای این مدلی به نظر می‌رسیم. این غلطه. من دوستی داشتم که نمی‌خواست پولدار بشه چون در نگاه خانوده‌ش دزد و حروم‌خور به نظر می‌رسید. دوستی داشتم که بعد تموم شدن رابطه‌ش عمدا ناراحت بود که بقیه برگشتنش به زندگی عادی رو اینطور تعبیر نکنن که حتما مشغول زیرآبی یا چیزی بوده که خوشحاله! در صورتی که به‌نظرم همه‌ی این‌ها مزخرفه و آدم باید خودش راحت و خوشحال‌ باشه 🙂

نکته کوتاه امروز (۱۰): محیط بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کنی روت تاثیر داره
(البته احتمالا فقط اگه حواست نباشه)!

فردا قراره ماشینم رو ببرم نمایندگی خیابون کریمخان برای بازدید دوره‌ای و آخر شبی یاد سه چار سالی افتادم که بر پل کریمخان تو ساختمون گروه مجلات همشهری کار می‌کردم. تقریبا از ۱۵ تا ۱۹ سالگی به عنوان خبرنگار، تا اینکه برای سردبیری همشهری دیجیتال رفتم ساختمون جردن. تقریبا ۴ سال به استثنای روزهایی که کارهای مدرسه فرصت نمی‌داد مسیر پل کریمخان تا میدون ولیعصر رو غروب‌ها قدم زدم برای سوار تاکسی شدن و برگشتن به خونه. خیلی خیلی خوب یادمه که فضای کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌های خیابون کریمخان چه ذهن عشق ادبیات‌، داستان‌ساز، اسطوره‌ساز و وابسته‌ای از من ساخته بود. شاید بگید اقتضای سن بوده اما خیلی خیلی بهتر یادمه که چند روز بعد از اینکه اومده بودیم ساختمون جردن، یه روز که دنبال جاپارک بودم در یه خونه ویلایی تو یکی از کوچه‌های جردن باز شد و خونه و استخر و ماشین‌های توش رو دیدم. برای منی که از خونواده متوسطی میومدم صحنه عجیب و شگفت‌انگیزی بود. خیلی واضح یادمه که با خودم گفتم من همه‌ی اینا رو می‌خوام. من همه‌ی این ماشین‌ها، اتاق‌های خونه‌هه، و خیلی بیشتر از ایناشو می‌خوام. و واقعا به فاصله مدتی کوتاه، ذهن من از یه ذهنی که آدم‌ها رو می‌خواست، تبدیل شد به ذهنی که فقط پیشرفت فردی می‌خواست (و چقدر هم سرنوشت‌ساز بود همین تغییر مایندست).

می‌خوام این رو بگم که محیط بدون اینکه حواس‌مون بهش باشه تاثیر خیلی زیادی روی ما داره. شاید وقتی این رو بدونیم که محیط چه تاثیر زیادی داره بیشتر بتونیم تو محیط‌هایی که نمی‌خوایم جزوشون بشیم از خودمون مقاومت نشون بدیم و ناخودآگاه همرنگ جماعت نشیم. محیط نه فقط روی ذهنیت ما که به شکلی قوی روی روابط‌مون و شبکه اطرافیان‌مون هم تاثیر داره. اگه با جماعتی بگردی که هی غر می‌زنن نه تنها عادت می‌کنی به غر زدن و غر شنیدن، که اطرافت پر میشه از آدمای بی‌بخار. در مقابل اگه با جماعتی بگردیم که حتی یکی‌شون به‌درد‌بخور باشه (حالا یا ذهنیت قشنگی داره، یا روابط جذابی داره، یا جای درستی کار می‌کنه یا هر چی) کم‌کم اضافات حذف می‌شن و ضمن آشنا شدن با اطرافیان خوب همون آدمه که به‌دردبخور بود، اطراف‌مون پر می‌شه از آدمای درست. در نتیجه اگه سرنوشت‌مون برامون مهمه خیلی باید حواسمون باشه به محیطی که توش نفس می‌کشیم. این ماجرا اصلا تعارف نداره و واقعا نباید از سر رودربایستی تو جمع‌هایی بریم که مزیتی در بودن توشون نیست و حس می‌کنیم تو خط فکری‌مون برای رسیدن به تعالی نیستن.

نکته کوتاه امروز (۹): منتظر چیزی نباش

همه زیاد شنیدیم که میگن «تنها کسی که می‌تونه خوشبختت کنه خودتی». اما به نظرم این جمله نه فقط در مورد دیگران، که در مورد انتظارات ما از دیگرانه. چند شب گذشته که کتاب زندگی ایلان ماسک رومی‌خوندم سراسر کلاس درس بود واقعا. اما مهم‌ترین چیزی که می‌شه از زندگی این آدم عجیب و غریب درس گرفت منتظر نموندن برای چیزهاییه که اگه اراده کنی زمان وقوع‌شون دست خودته. منتظر نموندن برای دیگران، و منتظر نموندن برای اتفاقات.

به‌نظرم انتظار یه جور توجیهه. ما خیلی وقتا سعی می‌کنیم منتظر باشیم که بقیه بهمون برسند و خیلی وقتا منتظر می‌مونیم که بقیه تاییدمون کنند، چون نمی‌خوایم سختی بیشتری بکشیم و سریع‌تر جلو بریم. اما واقعیت اینه که دنیا داره به سرعت جلو میره و اگه می‌خوای به جایی برسی باید همه بهونه‌ها و انتظارها از دیگران رو بریزی دور و با پرقدرت‌ترینِ خودت جلو بری. دیگرانی که بهت نرسند یعنی آدم مناسبی برای هم نبودید و اون‌هایی که می‌رسند باهات تیمی می‌سازند که کوه هم جلو دارشون نیست. نگاهی به اسم‌های امروز تسلا و اسپیس‌ایکس بندازید تا بهتون ثابت بشه!

مدتی هدر توییتر یکی از دوستانم این بیت خوب بود از اقبال لاهوری که میگه «در جهان بال و پر خویش گشودن آموز / که پریدن نتوان با پر و بال دگران». واقعا همینه.