
دیشب داشتم قسمت دوم مستند فوقالعاده Blue Planet بیبیسی رو میدیدم که با آهنگسازی هانس زیمر بسیار تعریفیتر هم شده بود. بخش اعظمی از این قسمت خیلی زیر آب میگذره. هزاران متر پایینتر، جایی که نور هم نیست. در بخشی سراغ سنگهایی میره که گرمای داخل زمین رو مثل دودکش به داخل آب میارن (و حدس میزنه که حیات در زمین احتمالا نزدیک چنین جاهایی شکل گرفته) و در بخش شگفتانگیز دیگهای به گودال مارینا، عمیقترین جای زمین میره که ده هزار متر پایینتر از سطح آب، در اون فشار عجیب، باز هم موجوداتی زندگی میکنند و با بقایای موجوداتی که در نهایت به کف دریا میرسن تغذیه میکنند. این مستند اساسا آدم رو به این فکر وا میداره که این موجودات چطور میلیونها (و خیلیاشون میلیاردها سال) اون پایین برای بقا جنگیدند و البته گاهی با جهش ژنتیکی نسخه بهبود یافتهتری ساختند. بعد دیدن مستند هم که رفتم بخوابم و شبم رو با خوندن «تفکر سریع و کند» دانیل کانمن که این شبها دارم میخونم تموم کنم، باز هم با این جمله مواجه شدم که ذهن ناخودآگاه ما صرفا برنامهریزی شده برای حفظ بقا، و البته برای من که مدتهاست دارم سعی میکنم همه رفتارهامون رو با نگاه تکاملی یا روانشناسی فرگشتی تطبیق بدم، این سوال پیش اومد که چرا، اساسا چرا ده هزار متر زیر آب این همه تلاش برای بقا، و چرا همه رفتارهای ما انسانها رو هم میشه با ربط دادن به «نیاز به بقا» تحلیل کرد. این تلاش به حفظ بقا چطور در DNA ما نوشته شده و از اون مهمتر، چرا؟
ماجرا خیلی جالبتر میشه اگر مثل من معتقد باشید که ما چیزی غیر از تجمع اتمها نیستیم. با این نگاه، چطور میشه تفسیر کرد علت این موضوع رو که یکسری اتم، میلیاردها سال پیش تصمیم گرفتند که هدف داشته باشند، و هدف غاییشون هم بهبود به بهترین ورژن برای حفظ بقا باشه؟ آیا حالا که ما داریم رباتهای متفکر با هوش مصنوعی رو به وجود میاریم (که میتونن بدون محدودیتهای ما در کهکشان سفر کنند)، در واقع بدون اونکه بدونیم داریم شیوهای دیگهای از تکامل رو جلو میبریم و بالاخره اتمها میتونند تکامل حیات رو در کالبدی غیر کربنی (که تا الان در غالب گیاها و جونورا بودند) ادامه بدن؟ حتی الان موقع نوشتن این پاراگراف به ذهنم رسید که آیا میتونیم کل این فرآیند رو به قانون دوم ترمودینامیک ربط بدیم؟ یعنی آیا هی ما داریم بیشتر تکامل پیدا میکنیم که در نهایت به افزایش آنتروپی گیتی کمک کنیم؟ در واقع از اونور نگاه کنید. آیا فیزیکه که ما رو وادار کرده به این مدل رفتار و تکامل؟
این شد که وقتی رسیدم خونه شروع کردم سرچ زدن در مورد اینکه ما (و همه موجودات) اساسا چرا داریم تلاش میکنیم برای بقا؟ احتمالا اگه جواب اینو بفهمیم، خیلی راحتتر میشه رفتارهایی که در جهت این تلاشند رو تحلیل و حتی ازشون استفاده بیزنسی کرد. امیدوارم تا قبل خواب امشب بتونم بخش قابل قبولی از دریافتههام رو بنویسم 🙂
فلسفه زندگی چیه؟
بیاید اول این رو روشن کنیم که تو این صحبتا اتفاقات نادری مثل خودکشی آدمها (یا حتی بعضی حیوونها) رو نادیده میگیریم. چون اولا نادره، دوما چون تو موقعیتهای مختلف و به دلایل خیلی متنوعی اتفاق میفتن ربط دادنشون به سیر تکاملی طولانی میشه.
این رو هم اصلاح کنم که هرجایی که بالاتر گفتم «تلاش برای حفظ بقا»، منظور در واقع «تلاش برای حفظ بقا در جهت حفظ امکان تولید مثله». در واقع هدف همه موجودات داشتن بهترین تولید مثله (که طبعا شامل حفظ بقا هم میشه) اما گاهی ممکنه حفظ بقا فدای هدف اصلی یعنی حفظ تولید مثل بشه و والدین جونشون رو برای بچه، یا حتی گروهشون بدن (که در بقیه جونورا کمتره اما دیده میشه. مثلا زنبورهای کارگر در جهت حفظ ملکه میمیرن، چون اگه نباشه نسل ادامه پیدا نمیکنه).
و البته طبعا هستند کسانی که کاملا بر این ویژگی ذاتی چیره میشن. در واقع یه جورایی میشه گفت افرادی در این جهان معاصر ما برندهاند که میتونن برای مدتی به این غریزه در خودشون چیره بشن (و مثلا سود زیادی که دیرتر میرسه رو به پول کمی که زود میرسه ترجیح بدن، یا عمرشون رو پای اختراع یک وسیله بذارن – که البته بهنظرم این موارد هم کاملا با منطق تکاملی قابل تحلیلن) و از این ویژگی دیرین دیگران در جهت اهداف خودشون استفاده کنند و ازش پول و قدرت به دست بیارن.
پس خودکشیها و آدمهای خفن استثنایی رو بذاریم کنار و درباره تقریبا همه جانداران زمین شامل ۹۹٫۹۹۹ درصد آدمها حرف بزنیم.
چرا همه دنبال تولید مثلن؟
اول نوشتم «چرا برای تولید مثل میجنگیم»، دیدم جنگ وقتی معنی میده که با بقیه درگیر بشیم، یا حداقل کاری انجام بدیم، که گاهی اینطور نیست. اما همهی زندگی موجودات در راستای حفظ تولید مثله (حتی اگه براش کاری نکنن). اگه در مورد این موضوع مشتاقید بیشتر بدونید این مدخل ویکی رو بخونید.
چرا میگم گاهی کاری در راستای این هدف انجام نمیدیم؟ چون اینکه یک موجود هدف، و امکان فعالیت در راستای هدف داشته باشه، نیاز به خودآگاهی و هوش داره. اینکه چی میشه میتونیم بگیم یه موجود خودآگاهی داره یا نه (یعنی اصلا میفهمه که یه موجود با اون مشخصات خاصه یا نه) رو کتاب «زندگی ۳٫۰» از مکس تگمارک خیلی خوب توضیح میده. خیلی خلاصه بگم کتاب درباره هوش مصنوعیه و در بخشی درباره این حرف میزنه که «کی میتونیم بگیم یه ماشین خودران آیا میفهمه یه ماشین خودرانه یا نه». اما بگذریم. این فرآیند تلاش در زندگی در راستای تولید مثل در واقع اشتباها در ذهن من تلاش بود. چون مثلا باکتری که تلاش نمیکنه. چون اصلا نمیتونه تلاش کنه. باکتری همینه که هست. یا مثلا یه گل خوشبو وقتی بویی تولید میکنه بله برای اینه که پشه بیاد بشینه دونههاشو منتقل کنه اونطرفتر برای تولید مثل. اما تلاشی نمیکنه. این فرآیند باهاشه. حتی در مورد موجوداتی مثل گربه (که این روزا یکیشون سه تا بچه کپل مپل تو پارکینگ دفتر ما زاییده و الان یادم اومد) اینکه داره تلاش میکنه برای غذا گرفتن از ما و حفظ بچههاش حدسم اینه که ساختهی ذهن عاشق داستان ما آدمهاست و مطمئن نیستم به لحاظ علمی ثابت شده باشه که گربه خودآگاهی داره.
در اون مدخل ویکی که بالاتر گذاشتم بخشی درباره این حرف زده میشه که «فقط ژنهایی (و در واقع عاداتی) از والد(ین) به فرزند منتقل میشن، که منتقل بشن (طی فرآیند تولید مثل، با یادی از جواد خیابانی). ترکیب این موضوع همراه با در یاد داشتن این کانسپت که باکتری (به عنوان چیزی که حدس میزنیم نباید خودآگاهی داشته باشه) اساسا نمیتونه برای تولید مثل تلاش کنه، و خود به خود داره تکثیر میشه، این ذهنیت رو در آدم به وجود میاره که ما به این دلیل تولید مثل میکنیم، که تولید مثل میکنیم. نمیدونم منظورم چقدر رسید. ببینید در واقع وقتی اولین تولید مثل اتفاق افتاده، یکی از عادات اون موجود که به نسل بعد منتقل شده، همین تولید مثل بوده. پس مساله تا اینجا به اندازه زیادی حل میشه و میتونیم چند میلیارد سال رو فاکتور بگیریم و بریم سراغ اولین موجودی که تولید مثل داشته (و طبعا این عادت رو به نسل بعدش انتقال داده).
از کجا تولید مثل مهم شد؟
برای این سوال هم گویا جوابهای زیادی هست. همونطور که میدونیم تولید مثل اوایل این شکلی نبوده و موجودای تک سلولی و باکتریا اکثرا انقدر رشد میکردند که دو تا میشدن (و هنوزم میشن). از یه جایی هم رابطه جنسی اومده (که منجر به ترکیب ژنها و امکان ساخت ژنهای مرغوبتر میشده که بقا و طبعا تولید مثل رو ممکنتر میکرده).
اطلاعات ما و شواهدمون خیلی ضعیفه درباره تکامل حیات و بیشتر نظریهست تا قطعیت. اما از اونجا که حال میده آدم «چرا»هاش رو عمیقتر کنه و ندونستن هم عیب نیست، با دونستن اکثر نظریهها درباره شروع حیات میشه یه جورایی به این نتیجه رسید که سوال «تولید مثل از کجا مهم شد» که تقریبا جواب این رو به ما میده که «الان چرا مهمه» سوال درستی نیست. چون احتمالا تولید مثل هیچ وقت مهم نشده. بلکه اتفاقی بوده. یعنی کنار هم قرار گرفتن نوکلئیکاسیدها و پروتیینها که تقسیم سلولی رو ساخته یه جایی اتفاق افتاده، و همونطور که بالاتر گفتیم، به عنوان یکی از عادات به نسل بعد انتقال پیدا کرده و این فرآیند مدام تکمیلتر و پیچیدهتر شده.
متاسفانه من باید برم بخوابم و سعی میکنم هر وقت چیز بیشتری در این باره خوندم همینجا آپدیت بزنم. شما هم اگه اطلاعات جالبی دارید بگید لذت ببریم. برای من شخصا این ۴−۵ ساعت خوندن درباره این ماجرا خیلی جالب بود و فهمیدم اینکه ما میجنگیم برای بقا، صرفا یکی دیگه از هزاران داستان و الگوییه که ذهن ما دوست داره بسازه برای حس شناخت بهتر و بیشتر نسبت به جهان اطرافش. وگرنه این ماجرا هم مثل بقیه ماجراها احتمالا خیلی اتفاقیتر و بیمعنیتر از اون چیزیه که ما فک میکنیم. هرچند ذهن من همچنان علاقه داره باور کنه نیرویی هست که ما رو سوق میده به سمت حفظ نسل و بقا. در واقع اینجوری دنیا برام یه گیمیفیکیشنی داره و هیجانانگیزتره. ممنون که وقت گذاشتید.
سلام
جالب بود دیروز به بعضی از این مفاهیم فکر میکرم و اینکه تقریبا همه چیز ما در راستای بقا است
البته این هم به ذهنم رسید که عشق این وسط گاهی با بقا تضاد پیدا میکنه و فرد ممکنه به خاطر عشق گاها جنگ بقا رو زیر پا بزاره
شاید عشق هم یکی از اون کد هاییه که منتقل شده و به صورت اتفاقی تو نهاد ما هست ولی فکر کنم قوی تر از جنگ برا بقا است
شاید هم عشق هم یه جورایی در راستای بقا باشه
مطالبتون جالب بود مخصوصا اتفاقی بودن و بی دلیل بودن جنگ برا بقا و اینکه ما میخوایم همش دلیلش رو پیدا کنیم
یه جورایی میشه گفت ما هستیم چون هستیم
بهتره حال کنیم با بودنمون همین
قضیه ایی که به نظرم باید بش توجه بشه
قوانین (ذاتی) حاکم بر اجزای جهانه
اینکه خب در این مسیر چرا پرسیه عمیق
اگه ما میگیم قوانین حاکم بر جهان موجودات بیولوژیک متاثر از قوانین حاکم بر جهان فیزیک و اجزاس
پس قوانین حاکم بر جهان فیزیک ذاتا متاثر از کجاس ؟
اگه کوانتوم پس خود اون از کجا ؟
ینی در واقعا موجودیت و اعمال ما در جهان ماکروسکوپیک انعکاس اتفاقات کوانتومین ؟
و ایا به جایی میرسیم که چرا پرسی از وجود قوانین رو متوقف کنیم و قانع شیم ؟