نکته کوتاه امروز (۳): چیزای عالی فوری به دست نمیان

موفقیت در ۲۱ روز. لاغری در یک ماه. کاهش ۲ سایز به محض پوشیدن! زندگی امروز ما احاطه شده با چیزهای «فوری». اما واقعیت اینه که چیزهای ارزشمند فقط با ممارست به دست میان. 

دارن هاردی تو کتاب The Compound Effect که در ایران با نام «اثر مرکب» قابل خریدنه درباره همین موضوع حرف می‌زنه. میگه وقتی ما هدفی رو تعیین می‌کنیم باید بدونیم که زمان زیادی طول می‌کشه که بهش برسیم و تا رسیدن بهش نباید بی‌خیال بشیم. انتظار رسیدن سریع به چیزهای عالی انتظاری زیادی از خودمونه که باعث می‌شه نه تنها سریع بی‌خیال بشیم و به هدف نرسیم، بلکه اعتماد به نفس‌مون رو کم کنه و فکر کنیم به خیلی چیزهای دیگه هم نمی‌رسیم. 

دوست خوبم آرمان حسینی چند وقت پیش حرف قشنگی می‌زد، میگفت منی که می‌خواستم دندون‌های مرتبی داشته باشم باید می‌پذیرفتم که چندین سال سیم‌های ارتودنسی تو دهنم باشه. واقعیت هم همینه. با دانش امروز بشر رسیدن به خیلی چیزها ماه‌ها زمان می‌خواد. شما نمی‌تونی یک ماهه نیتیو انگلیسی بشی (شاید بعدن دستگاهی اختراع شد که اطلاعات رو به مغز تزریق کرد)، نمی‌تونی یک ماهه فیت بشی و همین‌طور نمی‌تونی یک ماهه بیزینس من موفقی بشی. دیروز مطلبی می‌خوندم  که می‌گفت «میانگین سنی فاندرهای استارتاپ‌های موفق ۴۲ ساله. شاید زاکربرگ و جابز تو بیست سالگی ایده‌های خفنی داشتند، اما دهه چهارم پنجم زندگی‌شون به تعالی می‌رسن». 

تصمیم خوب مهمه، اما مهم‌تر از اون واقع‌بین بودن، برنامه‌ریزی و ادامه دادن مسیره.

نکته کوتاه امروز (۲): به چیزی که میگی باور داشته باش

دوست داری جلسه موفقی داشته باشی؟ رضا غیابی عزیز (به عنوان کسی که معروفه به اینکه تو جلسه «نه» نمی‌شنوه) تو اپیزود چهارم پادکست دیالوگ میگه «اولین قدم اینه که به حرفی که می‌زنی عمیقا باور داشته باشی». اگه می‌خوای آدما حرفت رو بخرن، و متعاقبا محصولت، پروژه‌ای که تو سر داری یا حتی زمانت رو بخرن لازمه که انقدر درباره حرفی که می‌زنی تحقیق کرده باشی و بهش مطمین باشی و همچنین در مسیر اعتقادات و باورهای خودت باشه که بتونی تا پای جون (حالا اغراقه) ازش دفاع کنی.

قصه اینه که آدما خوب می‌فهمن طرف صحبتشون داره راست میگه یا نه. حتی شاید نفهمن طرف دقیقا داره دروغ میگه، اما میگن حس خوبی به صحبتاش ندارم. به‌نظرم این به خاطر تغییرات عصبی مختلفیه که وقتی دروغ میگیم (یعنی چیزی میگیم که کاملا بهش باور نداریم) تو بدنمون رخ میده. همون چیزی که دستگاه‌های دروغ‌سنج با کلی سنسور میفهمن و فکر کنم ما هم شک یا دروغ رو از روی خروجی فیزیکی این تغییرات که ناخودآگاه روی رفتارهای مختلف طرف صحبت‌مون مثل لحن، حالت چهره و حالت بدنش نمود پیدا می‌کنن می‌فهمیم، حتی اگه دقیقا نفهمیم چطوری. دیدید اکثرا میگن خانوم‌ها دروغ رو بهتر میفهمن؟ چون احتمالا روی جزییات چهره و لحن متمرکزترن. خلاصه اگه می‌خواید کمتر «نه» بشنوید، چیزی بگید که بهش اعتقاد دارید.

نکته کوتاه امروز (۱): حواست به ورودی ذهنت باشه

خیلی وقتا وقتی می‌خوایم درباره یه موضوعی تصمیم بگیریم میگیم «دلم میگه این کار رو انجام بدم، مغزم میگه اون یکی کار». یا میگیم «حس می‌کنم اینجوری بهتره». به طور کلی وقتی میگیم «دلم» یا «حسم» داریم درباره ذهن ناخودآگاهمون حرف می‌زنیم و وقتی میگیم «مغزم» منظورمون ذهن خودآگاهمونه.

ملکوم گلدول تو کتاب Blink میگه که ذهن ناخودآگاه ما یعنی همونی که بهش میگیم قلبم یا حسم اکثرا تو تصمیم‌گیری‌ها بهتر از ذهن خودآگاهمون کار می‌کنه. دلیلشم اینه که می‌تونه میلیون‌ها اتفاق و تجربه قبلی رو در کسری از ثانیه پردازش کنه و با برآیند اون بررسی‌ها بگه چه کاری بهتره. در حالی که برای بررسی آگاهانه اتفاقات باید کلی وقت بذاریم و دو دوتا چهارتا کنیم و آخرم ممکنه کلی فاکتور رو از قلم بندازیم و نتیجه اشتباه باشه.

حرف کلی اینه که به حست اعتماد کن، اما این وسط یه نکته مهم وجود داره: کنترل ورودی‌ها. از اونجا که ذهن ناخودآگاه ما جزیی‌ترین چیزها که ممکنه حتی حواسمون بهشون نباشه رو هم جمع می‌کنه، مثلا حرفای گوینده رادیوی تاکسی، برای اینکه بتونیم از این قدرت استثنایی یعنی حافظه ناخودآگاه‌مون (که خفن‌ترین کامپیتورهای فعلی هم نمی‌تونن کاری شبیه بهش رو انجام بدن) درست استفاده کنیم، لازمه ورودی‌ها رو کنترل کنیم و همیشه کلی چیزمیز خوب بریزیم توش. کتابای خوب بخونیم، حرفای خوب بشنویم و به حرفایی که واقعیت پشتشون نیست توجه نکنیم تا در اینده حسمون اشتباه نکنه و با دیتاهای درست پر شده باشه.