چرا به‌نظرم خوردن غذاهای عجیب و غریب کار بسیار مهمیه؟

اخیرا برای کاهش وزنم از ۱۰۰ به ۸۰ کیلو رژیم سفت و سختی گرفته‌ام (قبلا هم از ۱۰۷ اومده بودم ۷۰) و چند شب پیش که به یک رستوران بین‌المللی رفته بودیم باید غذایی سفارش می‌دادم که هیچ روغنی نداشته باشه. طبیعتا باید از بین سالادها انتخاب می‌کردم و به خاطر علاقه‌م به غذاهای دریایی سالادی رو انتخاب کردم که در منو نوشته بود میگو و سالمون داره. وقتی غذا رو آوردند، دیدم چیزهای سفید و حلقه‌حلقه‌ای داره که بهشون میگن کالاماری. نمی‌دونستم کالاماری چیه و پرسیدم، گفتند هشت‌پاست. اولش جا خوردم. یه‌دونه‌شو خوردم و حقیقتا داشتم بالا می‌آوردم. نه به خاطر مزه‌ش (چون تقریبا هم مزه بقیه سالاد بود) بلکه به خاطر بافتش و جنسش که اولین بار بود می‌جویدم، و حتی شاید به خاطر اسمش و تصور هشت‌پا بودنش. اما بعد از چند لحظه اوکی شدم و تا آخرش از غذام لذت بردم. حالا بیاید بهتون بگم چطور، و در واقع چرا قضیه خیلی مهم‌تر از غذاست.

قبل از اینکه شروع کنیم، این ویدیو رو ببینید حتما:

خب احتمالا حالتون به هم خورده. حالا این ویدیو رو ببنید:

بذارید برای اون‌هایی که تنبلی کردند و ویدیوها رو ندیدند بگم که ویدیوی اول یک رستوران شرق آسیاییه که سوسک و کرم و حشرات سرخ ‌شده‌ی دیگه در غذاش استفاده می‌شه و احتمالا تصور خوردن سوسک حال شما رو بد می‌کنه. ویدیوی دوم اما معرفی کله‌پاچه در یک برنامه تلویزیونی چینی توسط یه مجری ایرانیه که حال همه چینی‌ها رو بد می‌کنه. مخصوصا اونجاش که در مورد چشم، زبون و بقیه اجزای گوسفند حرف می‌زنه. شاید شما خوشتون نیاد، اما همه می‌دونیم که غذای مورد علاقه بسیاری از ما ایرانی‌هاست (تازه به عنوان صبحونه که اصولا باید خوراکی تازه و سبکی باشه).

قضیه دقیقا همین‌جاست. اساسا چیزی به اسم خوشمزه و بدمزه وجود نداره. همونطور که چیزی به اسم خوشتیپ و بدتیپ، زیبا و زشت، بدبو و خوشبو و … وجود نداره. همه‌ی این‌ها ساخته و پرداخته ذهن ما و براساس تجارب قبلی شنیده‌هاست.

بذارید چند نکته رو مرور کنیم:

۹۵ درصد فعالیت مغزی ما فراتر از خودآگاهیه

اگه تا حالا به مشکلی دچار شده باشید که سراغتون به گرفتن نوار مغز بیفته بهتر متوجه این قضیه میشید. فکر کردن به چیزهای مختلف و پرت و پلا تاثیر چندانی در بخش‌هایی از نوار مغز که برای تشخیص علت بیماری بررسی میشن نداره. چرا که اون امواج به خاطر پردازش‌ها و نقل و انتقال اطلاعاتی تولید میشن که شما اصلا نمی‌دونید چی هستند. این قضیه مستقیما روی زندگی روزمره ما هم اثر داره و بسیاری از تصمیماتی که در طول روز می‌گیریم (از چیزهای بدیهی مثل نفس کشیدن تا موارد جزیی‌تر که در هر کس بسته به میزان خودآگاهی متفاوته) به صورت ناخودآگاه و بدون کنترل ما هستند. اما این ناخودآگاهی چطور روی امتناع ما از خوردن غذاهایی که به نظرمون عجیب و غریبن تاثیر داره؟ من متخصص روانشناسی نیستم اما براساس تجربه شخصی و مطالعات محدودم دو علت می‌بینم:

۱- تمایل ذهن به تایید داده‌های قبلی

مغز ما همواره تمایل داره که داده‌های قبلی خودش رو تایید کنه. این قضیه حتی در علوم شناختی مبحثی داره به اسم «جهت‌گیری تاییدی». به این معنا که اکثر افراد به صورت ناخودآگاه تمایل به پذیرش اطلاعاتی رو دارند که اطلاعات قبلیشون رو تایید کنه. اعتقادات متعصب (از هر نوعی: دینی، فلسفی، حزبی و…)  همین شکلی به وجود میاد. فرد حقایقی آشکار در تضاد با اعتقادش می‌بینه اما ترجیح میده صحبت‌هایی رو باور کنه که در تایید افکار فعلی و قبلیشن. هر قدر خودآگاهی ما نسبت به این موضوع بیشتر بشه فاصله گرفتن از تعصب در هر زمینه‌ای هم راحت‌تره. حالا این چه ربطی به غذا داره؟ نکته اینجاست که مغز ما ترجیح میده زرشک‌پلو با مرغ بخوره چون می‌دونه خوشمزه‌ست، اما پذیرفتن اینکه سوسک هم خوشمزه‌ست در تایید داده‌های قبلی نیست و نیاز به دور ریختن اعتقادات داره و این به نظر مغز ما اصلا چیز جالبی نیست.

۲- نیاز به حفظ بقا

«تئوری انتخاب» یک تئوریه که توضیح میده ما چطور تصمیم می‌گیریم. (یک گروه موسیقی ایرانی هم به همین اسم هست که کاراشون جالبه). این تئوری میگه یکی از اساسی‌ترین مسائلی که روی انتخاب‌های ما تاثیر می‌ذاره ۵ نیاز بنیادیه. در راس اون‌ها نیاز به بقا قرار داره. بعد نیاز به عشق، نیاز به قدرت (پول)، آزادی و تفریح. بحث ما در مورد همون اولیه‌ست: نیاز به بقا. همه تلاش همه موجودات جهان در اولویت اول در راستای حفظ بقاست. انسان هم مستثنا نیست و از هر چیزی که احساس کنه بقاش رو به خطر میندازه دوری می‌کنه. وقتی با غذایی جدید و عجیب رو به رو میشیم نمی‌دونیم چه خطراتی ممکنه داشته باشه یا واکنش بدنمون بهش چیه. در نتیجه مغز دستور میده که از خوردنش صرف نظر کنیم. اما در این لحظات کافیه به این فکر کنیم که میلیون‌ها نفر در جهان همین رو می‌خورند و زنده‌اند. پس چیزیمون نمیشه. مثل خیلی از تصمیمات دیگه که چون مغز اونها رو خطرناک می‌دونه بیخیالشون میشیم اما در حقیقت هیچ خطری ندارند.

خلاصه…

من همواره (و حتی گاهی به شکل بیمارگونه‌ای) سعی در خودآگاه کردن همه‌ی اتفاقات زندگی دارم. زمانی که حس می‌کنم باید غذا بخورم، زمانی که از یکی عصبانی‌ام، زمانی که از یه موضوعی ناراحت یا خوشحالم، زمانی که باید یه کاریو انجام بدم، زمانی که حس می‌کنم حوصله کار ندارم و هر زمان دیگه‌ای که می‌خوام تصمیمای ریز و درشتی بگیریم سعی می‌کنم علتش رو در خودم کشف کنم. جالب اینجاست که همه‌‌ی علت‌ها به علت دیگه‌ای ختم میشن و چرایی‌ها پایان نداره، چرا که دسترسی ما به همه اطلاعات مغزمون وجود نداره.

ما گاهی در زندگی تصمیماتی براساس پیش‌فرض‌ها می‌گیریم. مثلا من اگه یکی رو در خیابون ببینیم که استیل بادی‌بیلدینگی و گولاخ داره، موهاش رو کاسه‌ای زده و شلوارک چسبون پوشیده در نگاه اول حدس می‌زنم که هیچ حرف مشترکی باهاش ندارم. اما وکیل اقامتم در اروپا عکس‌های تلگرامش دقیقا همین مدله و آدم بسیار پر و باسوادی هم هست.

حالا نکته بسیار مهم اینه که این ذائقه غذایی و دوست داشتن و نداشتن برخی غذاها یکی از عمیق‌ترین موضوعات ناخودآگاهه که در طول سالیان دراز و حتی تغییرات ژنتیکی از نسل‌های گذشته به ما رسیده و خودآگاهی در موردش و کنترلش می‌تونه تاثیر زیادی روی کنار گذاشتن پیش‌فرض‌های ذهنی ما داشته باشه.

اگه دوست دارید بیشتر در مورد این موضوع حرف بزنیم همینجا کامنت بذارید یا بیاید توییتر: twitter.com/amirshkt

یک بحث هیجان‌انگیز: چطور خوابی رو ببینیم که دوست داریم ببینیم؟

دعوت: دوستان عزیزم من به زودی در این مورد در اینستاگرام مطالب تصویری میذارم. ازتون دعوت می‌کنم اینستاگرامم که هنوز خیلی فعال نیست رو دنبال کنید تا در آینده آشنا بشیم. از اینجا بیاید.

ما تقریبا یک‌سوم عمرمون رو خواب هستیم. به بیان دیگه، ما به عنوان یک انسان معمولی متاسفانه تقریبا روی یک‌سوم عمرمون هیچ کنترلی نداریم، متوجه گذرش نمی‌شیم و هیچ لذتی هم در لحظه ازش نمی‌بریم. یعنی شاید بعد از بیدار شدن از خوابی که داشتیم احساس رضایت کنیم، اما خود خواب رو در لحظه درک نمی‌کنیم.

اما چی می‌شد اگه می‌تونستیم روی این ۲۵ سالی که در عمر ۷۵ ساله‌مون به خواب سپری می‌شه نظارت داشته باشیم؟ بتونیم متوجه لحظاتش بشیم و اونطور که دوست داریم بگذرونیمش؟ من تقریبا ۶ ماهه که دارم سعی می‌کنم به چنین کنترلی برسم و نتایجی که دیشب تونستم بهش برسم مشتاقم کرد که این پست رو بنویسم؛ اینکه چطور خوابی رو ببینیم که دوست داریم ببینیم؟

اصلا چرا این کار رو بکنیم؟

اینکه چرا دوست دارید روی خوابتون کنترل داشته باشید مربوط به شماست. من به ۳ دلیل دوستش دارم:

۱- کیفیت خوابم بهتر شده: من اصولا آدم بدخوابی هستم. حتی زمانی که نوزاد بودم، دغدغه مادرم کم‌خوابی من بوده. الان هم تقریبا هر شب ۳-۴ می‌خوابم و حدود ۱۱ بیدار می‌شم. اما اگه صبح جلسه یا قراری داشته باشم، مجبورم حداکثر بهره رو از خوابم ببرم (چون نمی‌تونم زودتر بخوابم و هر چی زودتر بیدار شم زمان خوابم کمتر می‌شه). از زمانی که تونستم کنترل نسبی روی برخی از رویاهام داشته باشم، اگه حین دیدن کابوس یا چیزی باشم که اذیتم می‌کنه، بیدار می‌شم، نفس عمیقی می‌کشم و دوباره به خواب عمیق می‌رم تا مغزم از حالت نیاز به پردازش خارج بشه.

۲- ادونچر ایز ادونچر: من احساس می‌کنم که ما به عنوان انسان به کشف زنده‌ایم. به تجربه اتفاقاتی که حسشون با شنیدن از دیگران به دست نمیاد و نیاز به درک شخصی دارن. این موضوع که ما هیچ کنترلی روی خوابمون نداریم همیشه روی اعصاب من بود و سعی کردم حلش کنم.

۳- نسبت به اتفاقات دنیای واقعی هشیارتر شدم: مثلا اگر زلزله بشه و در خواب باشید، به راحتی می‌فهمید که این زلزله در دنیای واقعیه یا خواب شما. اگر ساعت زنگ بزنه فرقش رو با ساعتی که ممکنه حس کنید تو خوابتون داره زنگ می‌زنه می‌فهمید. اگر کسی کنارتون راه بره یا اگر خطری متوجه شما باشه، هرچند خوابتون اصطلاحا سبک‌تر می‌شه، اما نسبت به دنیای واقعی هشیارترید.

و البته چرا نه: چون تا مدت‌ها کیفیت خوابتون رو به هم می‌زنه. بعضی وقت‌ها شدت واقعی بودن رویاها اذیتتون می‌کنه. بیدار میشید و ساعت‌ها رویایی که می‌دید تو ذهنتون می‌مونه. کارهایی که در این پست گفته می‌شه کارهای عجیب و غریب و احضار روح و جن نیستند، اما قطعا روی ذهن شما بی‌تاثیر هم نیستند.

چطور روی خوابی که می‌بینیم کنترل داشته باشیم؟

اگر بخوام خیلی خلاصه بگم باید بگم «با تشخیص خواب از بیداری». شما هر وقت که متوجه بشید در خواب هستید، به راحتی می‌تونید قصه رو اونجور که دوست دارید تغییر بدید. دنیا رو به دلخواه رنگ کنید. سیر اتفاقات رو تغییر بدید. آدم‌هایی رو به خوابتون بیارید و هر کاری که در بیداری به راحتی ممکن نیست. قبل از اینکه به راه‌های تشخیص خواب از بیداری برسیم لازمه یه موضوع رو خیلی خلاصه بررسی کنیم:

رویا چیه؟

رویا چیزی نیست جز تصورات ذهنی. هر چیزی که در خواب می‌بینید در مغز شما ساخته و پرداخته می‌شه، پس می‌تونید روش کنترل داشته باشید. ما سه مرحله خواب داریم:‌ ورود به خواب (که ممکنه با توهماتی مثل حس سقوط آزاد که ناشی از فعالیت‌های عضلانیه حسش کرده باشید)، خود خواب (که فعالیت مغزی، قلبی و ریوی در اون به شدت کاهش پیدا می‌کنه و مهم‌ترین قسمت خواب برای گرفتن آرامش، انرژی و تجدید قواست – بعضی‌ها خود خواب رو به خواب سبک و عمیق تقسیم می‌کنند) و خواب REM که مخفف rapid eye movement یا حرکت سریع چشمه و به مرحله‌ای گفته می‌شه که بسیار کوتاهه و رویاها تو این مرحله پردازش می‌شن. فعالیت‌های مغزی تو این مرحله از خواب به شدت زیادن و در عوض عضلات به دستور مغز تقریبا فلج و بی‌حرکت می‌شن. علتشم اینه که به تصویرهای عجیب و غریبی که مغز می‌سازه واکنش بیرونی نشون ندید. مثلا حرف نزنید، یا پا نشید با تصور اینکه لب دریا هستید از روی تخت شیرجه بزنید کف اتاق. (تو پرانتز بگم که اگه تو این مرحله از خواب بدون آمادگی بیدار بشید، ممکنه مغز نتونه فرمان بیرون اومدن از فلج رو به درستی به عضلات منتقل کنه و این دقیقا همون حالتیه که ایرانی‌های سنتی بهش میگن بختک. خودشم بعد چند دقیقه حل می‌شه). جالبه اینم بدونید که اگه مستقیم اما با آمادگی (مثلا با صدای ساعت، نه با سطل آب) از مرحله REM به دنیای واقعی بیاید کارهای فکری و خلاقانه رو بهتر انجام می‌دید.

خیلی‌ها رویاهای صادقه یا حتی دژاوو رو مثال نقضی برای صرفا مغزی بودن رویا می‌دونن و اعتقاد دارن که رویا از بالا یا با سفر روح به آینده ایجاد می‌شه و انسان کنترلی روش نداره. حقیقت اینه که علم برای هر دوی این موارد پاسخ‌های غیرمتافیزیکی و دقیق‌تری داره. در مورد رویاهای صادقه یه نکته‌ی جالب بگم: مغز شما خواب رو همونطوری پردازش می‌کنه که در بیداری می‌کنه. مثلا اگه شما استیک بیشتر از فست‌فود دوست داشته باشید، تو خواب هم استیک رو بیشتر دوست دارید. در واقع مبنای تصمیم‌گیری‌ها یکسانه. در نتیجه ممکنه آینده‌ی اتفاقاتی رو در خواب ببینید که سال‌ها بعد واقعی میشن. علتش اینه که مغز شما با پیش‌فرض‌های ذهنیتون جلو رفته، فقط X برابر سریع‌تر از مسیری که شما در دنیای واقعی پیش رو دارید. دژاوو هم بحثای مفصلی داره که پیشنهاد می‌کنم سرچ کنید بخونید.

چطور بیداری رو از خواب تشخیص بدیم؟

همونطور که گفتم همه چیز به تشخیص خواب از بیداری برمی‌گرده و البته این کار بسیار مشکله. من دیشب تونستم حضورم در لایه دومی از رویا رو تشخیص بدم. یعنی وقتی خواب بودم یکسری اتفاقات در رویام افتاد و بیدار شدم، اما متوجه شدم که همچنان در رویا هستم و اون اتفاقات در لایه دوم رویا اتفاق افتاده. این همه‌ی کاریه که در من چند ماه گذشته کردم:

در طول روز مدام از خودتون بپرسید من خوابم یا بیدارم؟ این واقعیته یا رویاست؟ اوایل باید آلارم ست کنید یا نشونه روی دستتون بذارید اما کم‌کم وارد کارهای ناخودآگاهتون می‌شه و یه شب بالاخره در خواب از خودتون می‌پرسید من خوابم یا بیدارم، و اینجاست که باید راه‌های برای تشخیص داشته باشید:

  • نشونه‌هایی رو در طول روز چک کنید اما نذارید کسی متوجه این کار شما باشه. وقتی نشونه رو لو بدید، دیگه تبدیل به یک امر ذهنی نیست و برای نمایش به بقیه انجامش می‌دید. مثلا کف دست‌هاتون رو ببینید. کف دست‌ها تقریبا هیچ‌وقت در خواب واضح دیده میشن.
  • اگه ساعت می‌بندید، ساعت رو در طول روز بارها چک کنید. نمی‌دونم چرا، اما ساعت مچی در خواب محو دیده می‌شه.
  • سعی کنید اتفاقات تکراری رو چک کنید. مثلا ثانیه شمار ساعت دیواری رو نگاه کنید. ده ثانیه بعد نگاه کنید. باید ده ثانیه جلو رفته باشه. تو خواب اکثرا جلو نمیره.
  • یه کاری با حافظه کوتاه مدتتون انجام بدید. مثلا تا یه عددی (فرضا ۷) بشمرید. کمی صبر کنید، یه کار کوچیک انجام بدید (فرضا قدم بزنید، یا تلگرامتون رو چک کنید) و بعد سعی کنید از عدد بعدی که شمرده بودید (فرضا ۸) به بعد بشمرید. تو بیداری می‌تونید این کارو انجام بدید اما تو خواب REM دسترسی به حافظه کوتاه مدت شما تقریبا تعطیله و این کار رو نمی‌تونید انجام بدید.

این همه‌ی کاریه که باید انجام بدید 🙂 یه پروژه بلندمدته، اما لذتبخشه و دنیای جدیدی رو تجربه می‌کنید.

اگه تجربه‌ای داشتید تو کامنت‌ها بگید که استفاده کنیم.

دعوت: دوستان عزیزم من به زودی در این مورد در اینستاگرام مطالب تصویری میذارم. ازتون دعوت می‌کنم اینستاگرامم که هنوز خیلی فعال نیست رو دنبال کنید تا در آینده آشنا بشیم. از اینجا بیاید.

چرا حساب اینستاگرام را غیرفعال کردم و چرا این کار باعث پیشرفت در کار می‌شود؟

دوران کاری زندگی من با خبرنگاری و کار رسانه‌ای شروع شد و سال‌ها فکر می‌کردم که برای موفق بودن در تولید سرویس‌هایی که عامه مردم دوست‌شان داشته باشند باید حواسم به همه اخبار ریز و درشت و تحولات اجتماعی باشد. به همین جهت هر روز بدون اینکه متوجه باشم و اصطلاحا کنتور بیندازد، وقت زیادی را روی مرور اینستاگرام که پرطرفدارترین شبکه اجتماعی ایران است صرف می‌کردم. شش ماه پیش اما احساس کردم که این موضوع وقت زیادی از من می‌گیرد و حساب اینستاگرامم را غیرفعال کردم. علت این تصمیم در ابتدا فقط ترک عادت مرور اینستاگرام بود اما حالا بعد از شش ماه لاگین نکردن در اینستاگرام نتایج بیشتری از این کار فهمیده‌ام که آنها را با شما به اشتراک می‌گذارم. این مطلب سعی دارد توضیح دهد که چرا غیرفعالسازی حساب اینستاگرام باعث کسب موفقیت‌های بیشتر در زندگی کاری می‌شود. بدیهی است که این موضوع شامل کسانی که فعالیت حرفه‌ایشان در اینستاگرام است و مستقیم یا غیرمستقیم از این شبکه کسب درآمد می‌کنند نمی‌شود.

از حرف‌های خاله‌زنکی دور می‌شوید

چه بخواهیم چه نخواهیم هر یک از ما درگیر روابط خانوادگی، کاری، دوستانه و عاطفی مختلفی هستیم و هر چقدر که بر استقلال فکری‌مان تاکید داشته باشیم، در دوره و جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در برابر آنچه انتشار می‌دهیم متاسفانه مسئولیم. پست نکردن هیچ چیز روی اینستاگرام باعث می‌شود که یکی از دلایل احتمالی ایجاد نارضایتی در دوستان، همکاران‌ و حتی حکومت کشورتان حذف شود. ضمنا حریم شخصی‌تان حفظ می‌شود و اگر سفر بروید، عکسی از سفر نمی‌گذارید که باعث رنجش نابه‌جای دوستانی شود که توقع داشتند کاری که قرار بوده به آنها تحویل دهید را در آن زمان خاص انجام نداده‌اید. همچنین شما هم از دیدن عکس‌های به واقع بی‌اهمیتی که ممکن است آزارتان دهد دور می‌شوید.

درگیر تصمیم‌گیری‌های بیهوده نمی‌شوید

مغز انسان در طول روز می‌تواند تعداد مشخصی تصمیم درست و منطقی بگیرد. حتی مارک زاکربرگ در یک جلسه پرسش‌وپاسخ به این موضوع اشاره می‌کند و در جواب اینکه «چرا همیشه یک تی‌شرت و شلوار ثابت را می‌پوشد؟» عنوان می‌کند که می‌خواهد «تصمیم‌های غیرمرتبط به مدیریت فیس‌بوک را به حداقل ممکن برساند». مثلا هر روز صبحانه ثابتی می‌خورد و لباس ثابتی می‌پوشد تا به اینکه چه بخورد و چه بپوشد فکر نکند. اینستاگرام روزانه ده‌ها تصمیم بی‌ارزش برای‌تان می‌سازد. «این عکس را پست بکنم یا نکنم؟  کدام فیلتر را انتخاب کنم؟ چه کپشنی بنویسم؟» کدام یک از این‌ها در زندگی حرفه‌ای شما تاثیر دارد؟ پس به نظرم بهتر است حذف‌شان کنیم.

از اعتیاد تزریق لایک خارج می‌شوید!

در مغز ما انسان‌ها سامانه پیچیده‌ای وجود دارد به اسم سامانه پاداش – reward system (احتمالا در جانداران پیشرفته دیگر هم وجود دارد اما از این موضوع مطلع نیستم). گرفتن لایک از فالوئرها و خصوصا کسانی که برای‌تان مهم‌تر هستند باعث ترشح هورمونی در بدن شما به نام دوپامین می‌شود. دوپامین هورمونی اعتیادزاست که بالا رفتن غلظتش لذتبخش اما کاهش سطح آن جزو عوامل افسردگی است. وقتی با گرفتن لایک اینستاگرام دوپامین ترشح می‌کنید و مغزتان احساس می‌کند پاداش دریافت کرده‌ است، تا زمانی که پاداش جایگزینی پیدا نکنید (مثل دریافت پول که تاثیر مشابهی دارد) به پست کردن عکس و دریافت لایک معتاد می‌شوید و دقیقا شبیه به یک اعتیاد واقعی، چرخه‌ای به وجود می‌آید که باید یک جا جلویش را بگیرید. وقتی سامانه پاداش مغز شما با دریافت لایک اینستاگرام ارضا شود، نیازی به دریافت پاداش‌های واقعی‌تر حس نمی‌کنید.

حس مسئولیت انتشار محتوا نخواهید داشت

این موضوع کمی به همان بحث سامانه پاداش برمی‌گردد، اما تا زمانی که دوستان شما از سفر و غذای‌شان عکس پست می‌کنند، شما هم احساس می‌کنید که مسئول انتشار محتوا هستید: از هر کاری که می‌کنید، فیلمی که می‌بینید یا غذایی که می‌خورید. حقیقتا لذت لحظه را از دست می‌دهید. وقتی یک پیتزای خوش‌طعم و خوش‌عطر در رستورانی که موزیک‌های ایتالیایی‌اش می‌تواند هوش از سرتان ببرد روی میزتان است، به جای حس کردن مکان، زمان و فضایی که در آن هستید، احساس می‌کنید که باید سریع این لحظه را برای دیگران پست کنید تا آن لایک‌های اعتیادزا را بگیرید. گوشی که از جیب‌تان بیرون بیاید و درگیر سرعت اینترنت و انتخاب فیلتر و کپشن مناسب شوید، پیتزایتان داغی و عطرش را از دست داده است.

*  *  *

حالا چطور تحولات را دنبال کنیم؟

حقیقت این است که من چندی پیش حتی از همه کانال‌های خبری تلگرام هم خارج شدم. جزییاتی در این حد که معاون وزیر خارجه هلند درباره حمله شیمایی در ادلب چه گفته است هیچ تاثیری روی زندگی من ندارد. این کار رسانه و تنها دلیل حیاتش است: «مطرح شدن یک خبر، فراموشی آن و مطرح شدن خبری دیگر در روزهای بعد». همین امروز احتمالا چند خبر مختلف در کانال‌ها خوانده‌اید که به نظرتان بسیار مهم هستند، اما اگر از شما بپرسند مهم‌ترین خبر ماه گذشته بود، باید مدت زیادی فکر کنید تا یک خبر اتفاقی یادتان بیاید. تحولات دنیای رسانه آنقدر زیادند که دنبال کردن جزییات آنها تمرکز را از ما می‌گیرد. ضمنا اگر خبری آنقدر مهم باشد که ظرفیت‌هایی برای خلق کسب‌وکار ایجاد کند مطمئنا از طریق دوست و آشنا به گوش‌تان می‌رسد. قطعا نمی‌توان کتمان کرد که ما در یک بمباران خبری ناگزیر زندگی می‌کنیم.

پی‌نوشت: سرویس‌های فوق‌العاده‌ای مثل منشن و بات تلگرام خبرفارسی وجود دارند که با آنها می‌توانید علاوه بر شبکه‌های اجتماعی، همه سایت‌های خبری را رصد کنید. اگر بهانه‌تان برای صرف وقت زیاد در شبکه‌های اجتماعی این است که باید موضوعات یا اکانت‌هایی را دنبال کنید، کار پایش اخبار و تحولات را به دستیارهای ماشینی‌تان بسپارید و به کارهای مهم‌تری برسید که هنوز انجام دادن‌شان به یک انسان قرن بیست‌ویکی نیاز دارد!

آیا واقعا هر کسی مسئول سرنوشت خودش است؟

من در خانواده‌ای متولد شدم که هر کدام از اعضایش در طبقه اجتماعی مختلفی زندگی می‌کنند. از خانواده‌ عمه‌‌ای بسیار پولدار، تا خانواده‌ خاله‌ای که خط فقر را هر چقدر هم جابه‌جا کنیم باز زیر آن قرار می‌گیرند. پدر و مادر خودم هم کارمند بودند. دوران کودکی و نوجوانی من در زندگی متوسطی سپری شد که با حقوق معمول کارمندی ساخته شده بود. نکته جالب توجه دیگر این‌که در خانواده پدری و مادری من، تقریبا همه کارمند دولت بودند. هر دو دایی‌، هر سه عمو و پدر و مادرم شغل دولتی داشتند (و دارند). بحث معمول میهمانی‌های عید نوروز ما نه صحبت درباره نرخ ارز و قیمت زمین، که صحبت درباره عیدی و پاداش دولت، حقوق در سال جدید و مسائلی از این دست بود. همیشه برایم سوال بود که چه شد من در سن ۱۴ سالگی تصمیم گرفتم از وب‌رمز نمایندگی فروش هاست و دامنه بگیرم، سال اول دبیرستان به مجله همشهری جوان علاقه‌مند شوم، به آنها درخواست کار بدهم، تحصیل را ترک کنم، مدتی از همشهری حقوق بگیرم و بعد استعفا دهم تا زندگی و کسب‌وکار خودم را بسازم. هیچ‌کدام از این‌ها نه تنها با تشویق یا کمک خانواده اتفاق نیفتاد که بعضا مخالفت‌هایی هم شکل می‌گرفت، خصوصا در برابر تصمیم به ترک تحصیل در دوره پیش‌دانشگاهی که به معنی زدن قید شغل دولتی بود. اما حالا در ۲۲ سالگی بعد از چند سال سعی و خطا و یادگیری و تلاش، درآمد یک ماه من از کسب‌وکار اینترنتی تقریبا بیش از درآمد یکسال پدرم از فعالیت شریف، عزیز و انسان‌دوستانه‌اش در یک بیمارستان دولتی است. اعتماد به نفس برخاسته از این حس که من توانستم راه خانواده را دنبال نکنم و بدون استفاده از پتانسیل‌هایی ویژه همچون رانت، سرمایه پدر یا … زندگی خودم را بسازم، این جمله را ورد زبانم کرد که «هر کسی مسئول سرنوشت خودش است». مثلا گاهی پیش می‌آمد که مادرم از شرایط مالی نامطلوب پسرهای همان خاله‌ام که وضع خوبی ندارند صحبت می‌کرد و جواب من از قبل مشخص بود. اما آیا واقعا هر کسی مسئول سرنوشت خودش است و می‌تواند آن را با هر شرایطی که دارد، هر طور که می‌خواهد بسازد؟ آیا زندگی تا این حد عادلانه است؟

چندی پیش حسین وحدانی در کانال تلگرامش داستانی تعریف کرده بود از هم‌خدمتی‌اش که حین انجام وظیفه درس می‌خوانده و آرزو داشته برای پرستاری در تهران استخدام شود اما بعد از اتمام خدمت مجبور شده به شهر دور افتاده خودشان برگردد تا به جای پدر بیمارش به کارهای مزرعه و خانواده‌اش رسیدگی کند. حقیقت این است که نه فقط طمع دورنی نسبت به کسب ثروت (که معیار اصلی سنجش موقعیت ما در جوامع امروزی است و کمتر کسی ما را با اخلاق، افکار یا آرزوهایمان قضاوت می‌کند) که سطح انتظار جامعه نیز از ما تا این حد بالا نبوده است. در همین ایران خودمان تا چندی پیش اصطلاحاتی مثل «اعیان‌نشین» و «از ما بهترون» رایج بوده ‌است و قشر ضعیف‌تر خودش را با مرفهین مقایسه نمی‌کرد و انتظار رسیدن به آن جایگاه را نداشت. در آئین هندوئیسم هنوز موضوع طبقات اجتماعی مطرح است و پسری که در خانواده فقیری به دنیا می‌آید اجازه ازدواج با دختری پولدار را در خودش نمی‌بیند. اما جامعه امروز ما (منظورم آن بخش از جامعه‌ی به‌روزتر ایران است که به مسائل بنیادین زندگی فکر می‌کند) معتقد است که همه با هم برابرند و همه می‌توانند پیشرفت کنند و به هر چه می‌خواهند برسند. ما هر روز داستان‌هایی می‌شنویم از بیل گیتس و استیو جابز و احد عظیم‌زاده و مدیر صنایع غذایی بهروز که کارشان را با بدبختی شروع کرده‌اند و امروز مولتی میلیاردرند. از طرف دیگر در جوامع برابر امروزی، «خدا» و «خدایان»، یا نقشی ندارند، یا به عنوان خالقی که مساوات را رعایت می‌کند تاثیری در میزان موفقیت بندگان ندارند و در این شرایط کاملا برابر برای همه، زندگی یک مسابقه است که افراد موفق آن (بخوانید افرادی که توانسته‌اند ثروت کسب کنند) برنده‌ی بازی هستند و طبیعتا در نقطه مقابل، افرادی که موفقیت چشم‌گیری به دست نیاورده‌اند بازنده‌اند. اما سوال اصلی اینجاست که آیا واقعا زندگی همین‌قدر بی‌رحمانه است و رشد نرخ خودکشی در جوامعی با باور به برابری و نرخ خداناباوری بالاتر (که نمی‌توانند «لوزر» بودن‌شان را تقصیر موقعیت اجتماعی که در آن متولد شدند یا خدا بدانند) منطقی است و آن‌ها پی برده‌اند که اگر مثل بیل گیتس نشوند باخته‌اند؟

به نظر من ما در یک جبر بر پایه شانس زندگی می‌کنیم. احتمال اینکه شما در همین لحظه مجبور به دویدن دنبال خودروی امدادرسان سازمان ملل جهت دریافت یک بطری آب در آفریقا بودید، برابر است با اینکه فرزند ترامپ می‌شدید و در این لحظه مشغول رسیدگی به دخل دیشب کازینوی‌تان در لاس‌وگاس بودید (البته اگر با دید کوانتومی نگاه نکنیم که احتمال وجودتان به عنوان یک سنگ در کهکشان آندرومدا هم برابر است). شرایط اولیه زندگی نقش مهمی در شکل‌گیری سرنوشت ما دارد و این تنها جبر مبتنی بر شانس زندگی نیست. اتفاقاتی که در مسیر مکان-زمان زندگی ما قرار می‌گیرند هم رندوم هستند. اگر همشهری جوانی نبود که من به آن علاقه‌مند شوم، شاید هیچ‌وقت خبرنگار نمی‌شدم. اگر مارک زاکربرگ به دانشگاه دیگری می‌رفت، شاید هیچ‌وقت با ایده فیس‌بوک آشنا نمی‌شد. قصه ما بر پایه اتفاقاتی است که در رخ دادن آنها هیچ نقشی نداریم. بنابراین به عقیده من ما نه مسئول کل سرنوشت‌مان که مسئول بهترین استفاده از فرصت‌هایی هستیم که در اختیار داریم. ما نه فقط به عنوان شخص حقیقی، که به عنوان اشخاصی که سرنوشت شرکت‌ها و اشخاص حقوقی تحت مدیریت‌مان نیز به ما سپرده شده است وظیفه داریم ضمن تلاش برای پیش‌روی با برنامه‌های خوب، از فرصت‌هایی که برحسب تصادف در اختیار داریم یا در مسیر خودمان و شرکت‌مان قرار می‌گیرند بهترین استفاده را ببریم. این مهم‌ترین قدرت هر یک از ما به عنوان انسان است.

از ماست که بر ماست

مجمع جهانی اقتصاد با بررسی عاملهای اقتصادی، آموزشی، بهداشتی و سیاسی گزارشی منتشر کرده که طبق اون، نروژ، فنلاند، سوئد بهترین وضعیت رو از نظر برابری جنسیتی دارند. مطابق همین گزارش اشاره شده که یمن، پاکستان، سوریه، چاد و ایران، در بدترین وضعیت از نظر برابری جنسیتی به سر می‌برند. نکته‌ای که توجهم رو به خوندن دقیق‌تر این گزارش جلب کرد، موضوعی بود که اتفاقا چند روز پیش در موردش پستی روی فیس‌بوک گذاشته بودم. فرهنگ برابری جنسیتی! سه کشوری که تو بالاترین رتبه‌های این جدول دیده میشن، سه کشور حوزه اسکاندیناوی‌اند، دقیقا کنار هم قرار گرفتند و یک فرهنگ دارند. و برعکسش، کشورهای آخر جدول، همگی مربوط به خاورمیانه و شمال آفریقا. به عقیده من برخلاف تصویری که از نابرابری جنسیتی حاصل از سیاست‌های حکومتی تو ایران هست، این حکومت‌ها نیستند که تاثیر مستقیم می‌ذارند، بلکه این نگاه مربوط به فرهنگ و تمدن کشورهاست و تو سی سال بعد از انقلاب، تغییر محسوسی توش ایجاد نشده. از وقتی که توییترم رو ساختم، وقت و بی‌وقت با مزه‌پرونی‌های حال‌به‌هم‌زنی مواجه میشم که دقیقا از نگاه “پسرا باید دختربازی کنند، دخترا باید دنبال پسر خوب باشن”‌ بیرون میان. اونم نه از سمت لات و لوت‌های سرکوچه، که از سمت آدم‌هایی که هر کدوم تو حوزه‌ کاری خودشون سرشناسن. به نظرم تا وقتی که دخترها/زن‌ها قدرت و اعتماد به نفسشون رو تو جذب پسرها/مردهای بهتر، و پسرها قدرت و اعتماد به نفسشون رو تو زدن مخ دخترهای بیشتر می‌بینند، تغییری تو این جدول ایجاد نمیشه. هر وقت گروه مهم و بزرگی از جامعه به این نتیجه برسند که آدم‌ها با هم برابرند، رابطه عاطفی یک موضوع دو طرفه و نه با فاعلیت جنس مذکره و زندگی انسان‌ها با حیوانات تو این زمینه تفاوت‌هایی داره، اون‌وقت می‌تونیم منتظر باشیم که پنجاه سال بعد، این فرهنگ باعث ایجاد تغییراتی تو نگاه برابر جنسیتی در زمینه‌های کاری، حقوقی و … بشه. جدول منتشر شده نشون میده که این موضوع نه ربطی به حکومت داره، نه حسی که مردم اون جامعه نسبت به خودشون از نظر نزدیکی با فرهنگ غرب دارند. این موضوع فقط مربوط به فرهنگ جاری جامعه‌ست.