اخیرا برای کاهش وزنم از ۱۰۰ به ۸۰ کیلو رژیم سفت و سختی گرفتهام (قبلا هم از ۱۰۷ اومده بودم ۷۰) و چند شب پیش که به یک رستوران بینالمللی رفته بودیم باید غذایی سفارش میدادم که هیچ روغنی نداشته باشه. طبیعتا باید از بین سالادها انتخاب میکردم و به خاطر علاقهم به غذاهای دریایی سالادی رو انتخاب کردم که در منو نوشته بود میگو و سالمون داره. وقتی غذا رو آوردند، دیدم چیزهای سفید و حلقهحلقهای داره که بهشون میگن کالاماری. نمیدونستم کالاماری چیه و پرسیدم، گفتند هشتپاست. اولش جا خوردم. یهدونهشو خوردم و حقیقتا داشتم بالا میآوردم. نه به خاطر مزهش (چون تقریبا هم مزه بقیه سالاد بود) بلکه به خاطر بافتش و جنسش که اولین بار بود میجویدم، و حتی شاید به خاطر اسمش و تصور هشتپا بودنش. اما بعد از چند لحظه اوکی شدم و تا آخرش از غذام لذت بردم. حالا بیاید بهتون بگم چطور، و در واقع چرا قضیه خیلی مهمتر از غذاست.
قبل از اینکه شروع کنیم، این ویدیو رو ببینید حتما:
خب احتمالا حالتون به هم خورده. حالا این ویدیو رو ببنید:
بذارید برای اونهایی که تنبلی کردند و ویدیوها رو ندیدند بگم که ویدیوی اول یک رستوران شرق آسیاییه که سوسک و کرم و حشرات سرخ شدهی دیگه در غذاش استفاده میشه و احتمالا تصور خوردن سوسک حال شما رو بد میکنه. ویدیوی دوم اما معرفی کلهپاچه در یک برنامه تلویزیونی چینی توسط یه مجری ایرانیه که حال همه چینیها رو بد میکنه. مخصوصا اونجاش که در مورد چشم، زبون و بقیه اجزای گوسفند حرف میزنه. شاید شما خوشتون نیاد، اما همه میدونیم که غذای مورد علاقه بسیاری از ما ایرانیهاست (تازه به عنوان صبحونه که اصولا باید خوراکی تازه و سبکی باشه).
قضیه دقیقا همینجاست. اساسا چیزی به اسم خوشمزه و بدمزه وجود نداره. همونطور که چیزی به اسم خوشتیپ و بدتیپ، زیبا و زشت، بدبو و خوشبو و … وجود نداره. همهی اینها ساخته و پرداخته ذهن ما و براساس تجارب قبلی شنیدههاست.
بذارید چند نکته رو مرور کنیم:
۹۵ درصد فعالیت مغزی ما فراتر از خودآگاهیه
اگه تا حالا به مشکلی دچار شده باشید که سراغتون به گرفتن نوار مغز بیفته بهتر متوجه این قضیه میشید. فکر کردن به چیزهای مختلف و پرت و پلا تاثیر چندانی در بخشهایی از نوار مغز که برای تشخیص علت بیماری بررسی میشن نداره. چرا که اون امواج به خاطر پردازشها و نقل و انتقال اطلاعاتی تولید میشن که شما اصلا نمیدونید چی هستند. این قضیه مستقیما روی زندگی روزمره ما هم اثر داره و بسیاری از تصمیماتی که در طول روز میگیریم (از چیزهای بدیهی مثل نفس کشیدن تا موارد جزییتر که در هر کس بسته به میزان خودآگاهی متفاوته) به صورت ناخودآگاه و بدون کنترل ما هستند. اما این ناخودآگاهی چطور روی امتناع ما از خوردن غذاهایی که به نظرمون عجیب و غریبن تاثیر داره؟ من متخصص روانشناسی نیستم اما براساس تجربه شخصی و مطالعات محدودم دو علت میبینم:
۱- تمایل ذهن به تایید دادههای قبلی
مغز ما همواره تمایل داره که دادههای قبلی خودش رو تایید کنه. این قضیه حتی در علوم شناختی مبحثی داره به اسم «جهتگیری تاییدی». به این معنا که اکثر افراد به صورت ناخودآگاه تمایل به پذیرش اطلاعاتی رو دارند که اطلاعات قبلیشون رو تایید کنه. اعتقادات متعصب (از هر نوعی: دینی، فلسفی، حزبی و…) همین شکلی به وجود میاد. فرد حقایقی آشکار در تضاد با اعتقادش میبینه اما ترجیح میده صحبتهایی رو باور کنه که در تایید افکار فعلی و قبلیشن. هر قدر خودآگاهی ما نسبت به این موضوع بیشتر بشه فاصله گرفتن از تعصب در هر زمینهای هم راحتتره. حالا این چه ربطی به غذا داره؟ نکته اینجاست که مغز ما ترجیح میده زرشکپلو با مرغ بخوره چون میدونه خوشمزهست، اما پذیرفتن اینکه سوسک هم خوشمزهست در تایید دادههای قبلی نیست و نیاز به دور ریختن اعتقادات داره و این به نظر مغز ما اصلا چیز جالبی نیست.
۲- نیاز به حفظ بقا
«تئوری انتخاب» یک تئوریه که توضیح میده ما چطور تصمیم میگیریم. (یک گروه موسیقی ایرانی هم به همین اسم هست که کاراشون جالبه). این تئوری میگه یکی از اساسیترین مسائلی که روی انتخابهای ما تاثیر میذاره ۵ نیاز بنیادیه. در راس اونها نیاز به بقا قرار داره. بعد نیاز به عشق، نیاز به قدرت (پول)، آزادی و تفریح. بحث ما در مورد همون اولیهست: نیاز به بقا. همه تلاش همه موجودات جهان در اولویت اول در راستای حفظ بقاست. انسان هم مستثنا نیست و از هر چیزی که احساس کنه بقاش رو به خطر میندازه دوری میکنه. وقتی با غذایی جدید و عجیب رو به رو میشیم نمیدونیم چه خطراتی ممکنه داشته باشه یا واکنش بدنمون بهش چیه. در نتیجه مغز دستور میده که از خوردنش صرف نظر کنیم. اما در این لحظات کافیه به این فکر کنیم که میلیونها نفر در جهان همین رو میخورند و زندهاند. پس چیزیمون نمیشه. مثل خیلی از تصمیمات دیگه که چون مغز اونها رو خطرناک میدونه بیخیالشون میشیم اما در حقیقت هیچ خطری ندارند.
خلاصه…
من همواره (و حتی گاهی به شکل بیمارگونهای) سعی در خودآگاه کردن همهی اتفاقات زندگی دارم. زمانی که حس میکنم باید غذا بخورم، زمانی که از یکی عصبانیام، زمانی که از یه موضوعی ناراحت یا خوشحالم، زمانی که باید یه کاریو انجام بدم، زمانی که حس میکنم حوصله کار ندارم و هر زمان دیگهای که میخوام تصمیمای ریز و درشتی بگیریم سعی میکنم علتش رو در خودم کشف کنم. جالب اینجاست که همهی علتها به علت دیگهای ختم میشن و چراییها پایان نداره، چرا که دسترسی ما به همه اطلاعات مغزمون وجود نداره.
ما گاهی در زندگی تصمیماتی براساس پیشفرضها میگیریم. مثلا من اگه یکی رو در خیابون ببینیم که استیل بادیبیلدینگی و گولاخ داره، موهاش رو کاسهای زده و شلوارک چسبون پوشیده در نگاه اول حدس میزنم که هیچ حرف مشترکی باهاش ندارم. اما وکیل اقامتم در اروپا عکسهای تلگرامش دقیقا همین مدله و آدم بسیار پر و باسوادی هم هست.
حالا نکته بسیار مهم اینه که این ذائقه غذایی و دوست داشتن و نداشتن برخی غذاها یکی از عمیقترین موضوعات ناخودآگاهه که در طول سالیان دراز و حتی تغییرات ژنتیکی از نسلهای گذشته به ما رسیده و خودآگاهی در موردش و کنترلش میتونه تاثیر زیادی روی کنار گذاشتن پیشفرضهای ذهنی ما داشته باشه.
اگه دوست دارید بیشتر در مورد این موضوع حرف بزنیم همینجا کامنت بذارید یا بیاید توییتر: twitter.com/amirshkt