سال ۹۶ یک مشکلی برای من پیش اومد که از ۵-۶ عصر تا ۷-۸ صبح فرداش برام بسیار پراسترس گذشت. به قدری که فکر میکردم استرسی بیش از اون رو تجربه نکنم. اما الان تو اردیبهشت ۹۸ از پریروز تا امروز استرس مزمنی که سر یک قضیه داشتم به حد اوج خودش رسید تا جایی که دیشب با سردرد شدید و عرق سرد و تاثیرات فیزیکی این مدلی خوابیدم و بیدار شدم. اما از اونجا که موضوعی که سرش استرس داشتم برای روزها و حتی هفتههای آتی هم وجود خواهد داشت و من نمیخواستم انقدر اون حالت فیزیکی رو داشته باشم که منفجر بشم، شروع کردم مفصلا در مورد استرس و اضطراب خوندم، و راههای مقابله باهاش. مقابله که نمیشه گفت. در واقع حل کردنش، یا زندگی کردن باهاش.
استرس چیه؟
استرس به زبون ساده یه حالت دفاعی فیزیکیه که تقریبا همه جاندارا از جمله ما داریمش و چون ما ابزارهای متنوعی برای مقابله با خطرات در اختیار داریم، استرسمون هم سیستم پیشرفتهتری داره. وقتی شما یه خطری رو حس میکنید (در بدترین حالت وقتی یه خطری رو حس میکنید اما نمیدونید دقیقا چه خطری منتظرتونه یعنی بدنتون تا حالا باهاش مقابله نکرده) سیستم عصبی شما هورمونهای استرس رو ترشح میکنه. آدرنالین (که خیلی وقتای دیگه هم ترشح میشه) و کورتیزول (که اصل ماجراست). کورتیزول تاثیرات زیادی رو بدن میذاره: قلب تندتر میزنه، ماهیچهها منقبض میشن، حسهای فیزیکیتون تیزتر میشن، و انسولین بیشتر ترشح میشه. از اونجا که من کلا خیلی به دونستن عملکرد بدن علاقه دارم توی پرانتز بگم که انسولین کارش اینه که به کبد بگه قند خون رو تبدیل به چربی کنه. وقتی استرس میگیرید انسولین بیشتر ترشح میکنید که چربی بیشتری ذخیره کنید چون بدن شما نمیدونه چه خطری منتظرشه (و خطرات برای اجداد ما خلاصه شده بوده به اینکه چند روزی غذا نباشه یا لازم باشه فرار کنیم و در نتیجه چربی لازم بوده). این وضعیت کوتاهش اوکیه، اما اگه مزمن بشه و برای مدتی طولانی ادامه پیدا کنه، هر تیکهش ضررای خودشو داره. انسولین زیاد چاقمون میکنه و در بدترین حالت دیابت نوع ۲ سراغمون میاد. چون انقددددر انسولین ترشح میشه که سلولها بهش بیواکنش میشن و دیگه قند رو تبدیل به چربی نمیتونن بکنن. انقباض یکسره ماهیچهها باعث میشه تحلیل برن. تیز شدن حسها باعث میشه سردرد بگیریم و خرکاری قلب هم که مشخصا براش خوب نیست و مشکلات قلبی عروقی میاره.
چه کنیم برای کاهش استرس و اضطراب؟
اول اینو یادآوری کنم که من تا دیشب واقعا حالت فیزیکی بدی داشتم از استرس شدید و الان کاملا خوبم هرچند موضوعه هنوز باقیه. یعنی میخوام بگم اولا فکر نکنید موضوع حل شده و نفسم از جای گرم بلند میشه، دوما بدونید اگه استرس زیادی دارید (یا خدایی نکرده روزی گرفتید) میتونید ۲۰-۳۰ ساعت به یه مرحله خیلی بهتری بهبودش بدید یا کلا حلش کنید. اینم بگم که اینها راهحل پزشکی نیستند. اگه حالتون خیلی بده حتما به اورژانس مراجعه کنید تا بهتون دارو بدن (هرچند من ژلوفن هم نخوردم). یا اگه ماجرا خیلی مزمنه پیش مشاور برین. این تجربه شخصی منه از کارهایی که تو ۴۸ ساعت گذشته یاد گرفتم و کمک کرد که خیلی بهتر بشم:
به بدن قدیمی و واکنش غریضیتون احترام بذارین
اولین چیز اینه که به بدنتون بفهمونید متوجه اخطارش شدید، اما واقعیت اینه که خطری فیزیکی تهدیدتون نمیکنه. ماجرا اینه که طی این چند میلیارد سال تکامل حیات، و چند میلیون سال تکامل ما انسانها، خطر تقریبا مساوی مرگ بوده. یعنی اگه خطری تهدیدتون میکرده و نمیتونستید باهاش مقابله کنید یا ازش فرار کنید (حالت سومی هم نبوده) به احتمال زیاد نابود میشدید (نه فقط ما که همه جاندارا همین بودن). خطرها محدود بوده به اینکه خورده بشیم، یا به دلیل بلایای طبیعی یا بیماری از بین بریم. ما فقط نزدیک ده هزار ساله که داریم اینجوری متمدن و تو شهر زندگی میکنیم. ده هزار سال در سیر تکاملی هیچی نیست و در نتیجه بدن ما اصلا نتونسته تغییری کنه. و این در حالیه که بخش خیلی کمی از خطرات امروزی منجر به از بین رفتن میشن. حتی اگه خیلی خطرات بدی باشن، واقعا اکثرا مساوی با نیستی و مرگ نیستن. مثل خطرای کاری، درسی، مالی، حقوقی و … که حتی نزدیک به خطر به مرگ هم نیستن، اما بدن ما خطرها رو مساوی با مرگ در نظر میگیره و به شدت برای رویارویی باهاش آماده میشه. در نتیجه اولین قدم اینه که به بدن بیچارهمون، به این قلب و ذهن ناخودآگاه و سیستم ایمنی که تا همین چند سال پیش نهایت اتفاقاتی که باهاش مواجه بودن خرس و گرگ و رعد و برق بوده احترام بذاریم، مسخرهش نکنیم و به بدنمون بگیم که اخطارش رو گرفتیم، اما واقعا اتفاق عظیمی در پیش نیست و قطعا قرار نیست بمیریم. کیپ کالم.
معنی این وضعیت رو بدونید
بدن شما وقتی استرس دارید بسیار پرقدرتتره. آمادهست برای مقابله با هر اتفاقی در آینده. وقتی صدای یه خشخش تو غار میشنیدیم، انسان آماده میشد که وقتی پلنگه رو دید اگه قدرت مقابله باهاش داشت با یه پلنگ بجنگه، یا اگه نداشت به سرعت پلنگ بتونه فرار کنه و ضمنا از هوشش هم بهره بگیره. اما این روزا چون استرس یه حس ناخوشی به ما میده و ما کلا تو خوشی زندگی میکنیم، استرس بیشتر به شکل ترس در ما معنی میشه. حتی خوشمون نمیاد با اطرافیان در میونش بذاریم چون حس ضعف میکنیم. اما استرس برخلاف اسمش که بار منفی داره در حقیقت حس قدرته. توصیه میکنم در این زمینه این تدتاک رو ببینید. هرچند بازم یادآوری میکنم که لازمه آروم یه جا بشینید و به خودتون یادآوری کنید که خطری در حد مرگ وجود نداره و آروم باشید.
آگاه باشید که شما دارید بدبینانه به ماجرا نگاه میکنید
خیلی وقتا دقیقتر که به یه ماجرا نگاه کنیم میبینیم اصلا احساس خطر ما هم بیهودهست و احتمال اینکه اتفاق بدی بیفته خیلی کمه. دیدید دیگه. همین الان به استرسای ده سال قبلمون میخندیم. اما خب بدن ما ساخته نشده برای اینکه خوشبین باشه. بدبینها بیشتر زنده میموندند و این کار نسبتا سختی اما شدنیایه که وقتی استرس داریم خودمون رو قانع کنیم که همون خطره که در حد مرگ نیست هم، احتمالش خیلی خیلی کمه یا اصلا وجود نداره.
مراقبه کنید
لازم نیست کار عجیبی کنید. دراز بکشید، بدنتون رو ریلکس کنید و یه موزیک آرامش بخش بذارید تو گوشتون. یا صدای طبیعت و چشماتون رو ببندید. اصلا نگران گذر زمان نباشید و بذارید راحت تا وقتی خوابتون میبره موزیک با صدای آروم جلو بره. کافیه تو یوتوب چیزایی شبیه relaxing piano، meditation music یا guided meditation رو سرچ کنید تا وارد دنیای آروم کننده بشید.
خوب بخوابید
خواب خوب کمک میکنه که وضعیت بدن بازسازی بشه. ترجیحا ساعت نذارید یا اگه صبح باید زود بیدار شید نهایتا ۹-۱۰ آماده خواب بشید. قبل خواب حتما به این فکر کنید که چه خوبه محیط امنی برای خواب دارید و میتونید راحت ۸-۹ ساعت بخوابید و هیچ خطری هم وجود نداره.
تکون بدید
بعد اینکه تونستید ترشح هورمونهای استرس رو کمی کمتر کنید وقتشه که یه تکونی به خودتون بدید. این موضوع خیلی مهمه. شده کمی بالا پایین پریدن ساده، پنج دقیقه دویدن یا چیزی شبیه این. افزایش سوخت و ساز بدن کمک می کنه که هورمونهای ترشح شده زودتر حل بشن و حس بهتری بلافاصله بعد از ورزش داشته باشید.
به ذهنتون زنگ تفریح بدین
استرس از اون چیزاییه که وقتی تو چرخه معیوبش میفتیم بعضی وقتا هی بدتر میشه. یعنی خود استرس باعث میشه فکر کردن به موضوعی که باعث استرس بوده بولدتر به چشم بیاد، بعد حتی از خود استرس، استرس میگیریم و لوپ بدیه. در نتیجه لازمه وقتی که یه کم به خودتون رسیدین و به بدنتون هم گفتین خطر جدی نیست، بشینید یه کم ویدیوهای بامزه تو یوتوب ببینید. یا برید با دوستاتون گردش. کارای ریلکس و صرفا بامزه نه یه چیزی مثل بازیای فکری یا فیلم ترسناک که خودشون استرسزان. هر چیزی که به مغز فرصت بده برای دقایق یا ساعاتی کلا از اون فضا بیاد بیرون. راستی منیزیوم هم کمک میکنه ریلکس بشین.
غذا خوب بخورید
موقع استرس اصلا وقت رژیم نیست. خوب و مفید غذا بخورید. ترکیب کاملی از فیبر، کربوهیدرات و پروتئین کمک میکنه که بدنتون هر چی میخواد ذخیره کنه که خیالش راحتتر بشه رو در اختیار داشته باشه. من امروز دو تا قرص مولتی ویتامین، یه کم پروتئین اضافه، شیرکاکائو و میوه با نمک زیاد هم خوردم. گفتم چیزی کم نیاد و واقعا بهتر شدم. فقط حواستون باشه چیزای فرآوری شده نخورید. سیستم گوارشتون موقع استرس به اندازه کافی درگیر هست و کالباس و پنیر پیتزای چرب و چیزای این شکلی نه تنها سودی ندارن که بیشتر اذیت میکنن. این سلیقه من نیست، دکترا میگن. ضمنا قهوه و هایپ و چیزای این شکلی که ضربان قلب رو بیشتر میکنند هم نخورید. ما میخوایم که آرومتر بشیم.
دیگه چی؟
امیدوارم راههایی که من استفاده کردم برای شما هم مفید بوده باشه. شما دیگه چه کارایی وقتی استرس دارید میکنید؟ به نظرم قشنگه زیر همین پست بنویسید که بقیه آدمایی که اینجا میان از توصیه شما هم استفاده کنند و همه وضعیت آرومتری داشته باشیم. ضمنا اگه به نظرتون پست مفیدی بوده خوشحال میشم شیر کنید که دوستاتون هم بخونن. خوب باشین.
من تا اواسط سال پیش آدم تقریبا یه بعدیای بودم. یعنی تمام زندگیم خلاصه میشد به پیشرفت در کار. هر کسی هم که میگفت سفری برو، سریالی ببین یا چیزای شبیه این، میگفتم وقت ندارم براش. نه اینکه افه بیام. عمیقا باور داشتم که برای پیشرفت باید خودمو وقف کار کنم. تسلیم کار باشم اصلا. شاید تک و توک ورزش میکردم، یا تو ماشین کتاب صوتی گوش میدادم، اما اساسا کارم زندگیم بود و مطالعهها هم محدود به مقالههایی بود که به کارم بیان. تا اینکه پاییز سال پیش که یه سر کیش بودم به پیشنهاد دوست عزیزم آذین کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» رو با خودم بردم و تو فاصله تحویل گرفتن اتاق هتل تو لابی شروع کردم به خوندن. جذبش شدم و ادامه دادم و چند روز بعد تموم شد. کمکم رفتم سراغ کتاب بعدی و همینجوری بعدی و بعدی تا اینکه بعد چند هفته ناخودآگاه از یکی دو ساعت قبل خوابم شد زمان کتاب خوندن تا اینکه راحت خوابم ببره. از طرفی برنامه ورزشم هم کمکم به خودش نظمی گرفت و شد فیکس روزای فرد. از اونجا که روتین شدن این دو تا عادت خیلی بهم مزه داده بود و از یه جا به بعد دیگه اصلا حس نمیکردم که ازم وقتی میگیرن، تصمیم گرفتم یکی از علاقههای دیرینهم رو عملی کنم: یادگیری گیتار آکوستیک. الان که دارم این پست رو مینویسم بیشتر از ۱۰ روز از خریدن گیتار میگذره و دارم با اپ Yousician جلو میرم. اما تو این چند ماه که از یه صرفا خوره کار تبدیل به فن کتاب و فیلم و ورزش و گیتار و مکعب روبیک و چیزای دیگه شدم، فهمیدم تفریح نه تنها به کار صدمه نمیزنه، که یقینا باعث پیشرفت در کار میشه و حتی لازمه پیشرفت تو زندگی کاریه. بیاید خلاصه بگم چرا:
۱- شما رو آدم صبورتری میکنه
بذارید برای اینکه خیال خودم راحت بشه همینجا تصریح کنم که منظورم از تفریح، تفریحهای مفیده، نه مثلا وید زدن، دوردور یا اسنپکیو بازی کردن. دارم درباره یادگیری یه هنر جدید، یه زبون جدید، یه ورزش جدید، یه علم جدید یا حتی یه بازی فکری جدید حرف میزنم. خیلی از این چیزایی که میتونید به عنوان تفریح انتخابشون کنید نیاز به یادگیری دارن و با پیشرفت آروم اما روزانه همراهن. بعد یه هفته میبینید که بلدید پیانو بزنید، بلدید کلمات ایتالیایی رو بخونید، بلدید یه سرویس خوب تو پینگپنگ بزنید یا مکعب روبیک حل کنید! میبینید که نسبت به یه هفته پیشتون چقدر آدم بهتری هستید پس هر چیزی برای پیشرفت مداوم به صبر نیاز داره! این نه تنها در کار درس مهمیه، که اعتماد به نفستون رو بیشتر میکنه و میبینید که با یه کم وقت گذاشتن هر چیزی رو یاد میگیرید.
۲- شما رو آدم خلاقتری میکنه
روز اولی که شروع کردم گیتار بزنم تقریبا نمیتونستم سیمها رو بگیرم. انگشتام به سیمهای اشتباه میخورد و ساز صدای ناهنجاری میداد. اما امروز انگشتام بدون اراده من خیلی از نتها رو راحت میگیرن. دلیلش اینه که در طول این مدت و با تمرین، ارتباطات نورونی جدیدی تو مغزم ساخته شده. ارتباطاتی که دیدن یه نت رو مستقیما ربط میدن به حالت خاص چند تا انگشت. و همونطور که تو پستهای قبل دربارهش حرف زدیم (حرف زدیم؟) میزان خلاقیت در افراد رو «تعداد ارتباطات بخشهای مختلف مغزشون با همدیگه» تعیین میکنه. خلاقیت یه چیزیه مثل بدنسازی. باید براش تمرین کنیم و یکی از بهترین تمرینها براش، یادگیری یه چیز کاملا جدیده. دقیقا همونطور که عضله بازوتون درد میگیره مغز هم اولش کار جدید سختشه و درد میگیره اما فرداش پیشرفت فیزیکی میکنه. جدا از این رشد فیزیکی خلاقیت، وقتی چیز جدیدی یاد میگیریم دنیاهای بیشتری هم به رومون باز میشه و همین دیدن افکار و چیزهای مختلف، باعث میشه ایدههای بهتری هم نسبت به دنیا و طبیعتا کارمون داشته باشیم.
۳- شما رو آدم جذابتری میکنه
نه فقط جذابتر در رابطه، که جذابتر در هر جمعی. شما وقتی ابعاد مختلفی داشته باشید در جمعهای بیشتری حرف برای زدن دارید. حتی در جلسات کاری بیشتری میتونید نقطههای مشترک برای ایجاد همدلی با طرف مقابل و پیشبرد هدف جلسه پیدا کنید.
۴- مسیرهای جدید (یا شاید جایگزین؟) پیش پاتون میذاره
چند وقت پیش که داشتیم بعد مدتها با دوستم آرمان بیلیارد بازی میکردیم دوستم به شوخی میگفت استارتاپ رو ول کن برو بیلیاردباز شو! اما واقعیت اینه که زندگی گاهی با همین شوخیها تغییر مسیر میده. ممکنه الان شما راننده اتوبوس، مغازهدار، برنامهنویس، یا صاحب هر عنوان شغلی دیگهای باشید. اما یه روز میرید نقاشی یاد میگیرید و میبینید که نه تنها بهش علاقه دارید، که چقدددر پیشرفتتون سریع و خفنه! اونجاس که با خودتون فکر میکنید شاید قراره نقاش معروف قرن ۲۱ شما باشید! رفتن سراغ چیزای جدید به عنوان تفریح مسیرهای جدیدتری به روتون باز میکنه که قبلا اصلا خبر نداشتید وجود دارن.
۵- استرستون مشخصا کمتر میشه
زندگی همه ما پره از درگیریهای کاری و استرسهای روزمره. اما داشتن تفریحی که هیچ ربطی به کارتون نداشته باشه و دوسش داشته باشید و وقت بذارید براش به شدت میتونه سطح استرستون رو کاهش بده (نه فقط تو مقالهها که تجربه شخصیمه) و این مساویه با ذهن بازتر، وضعیت سلامتی بهتر، خواب باکیفیتتر، تناسب اندام بیشتر و در نتیجه: تصمیمات کاری بهتر و عاقلانهتر.
۶- باعث میشه بیشتر کار کنید!
پیگیری یه تفریح باعث میشه روزای تعطیل که گوشه خونه نشستید و کاری برای انجام نیست، کاری برای انجام باشه! اونم کاری مفید که دوسش دارید و با پیشرفت همراهه! داشتن یه چیز جدید برای یادگیری باعث میشه روی دور وقت تلف کردن و کندی کراش بازی کردن نیفتیم و وقتی حتی روزای تعطیل رو مفید طی کنیم، قطعا روزای کاری هم فرمون رو نگه میداریم و با همون انرژی سراغ جلوگیری از هدر رفتن وقت میریم.
۷- شما رو پذیرای چالشای جدید میکنه
هر لحظه از یادگیری یه چیزی که قبلا بلدش نبودید با چالش همراهه! زدن یه موزیک با سرعت بالا، تلاش برای اولین استرایک تو بولینگ یا شایدم بردن حریف کامپیوتری تو حالت سخت شطرنج! همه اینها شما رو آدم چالشیتری میکنه و وقتی انجامشون میدید میبینید که انجام هر چیزی از شما بر میاد!
پس به نظرم ببینید همیشه دوست داشتید چی کار بکنید و همین امروز فردا استارتشو بزنید! فقط یادتون باشه که چیزای عالی فوری به دست نمیان و برای اینکه تفریحه حال بده باید اولش یه کم براش زمان بذارید.
سلام! پریروز تو برنامه «ما جوونیم» شبکه۳ یهکم درباره پیدا کردن مسیر تو زندگی، انتخاب هدفها و تجربیات شخصی حرف زدیم که البته کوتاه بود و خیلی حرفها فرصت نشد زده بشه. اما به هر حال گفتم بذارم اینجا که اگه دوست داشتید ببینید 🙂 از اون مهمتر، خوشحال میشم نظرتون رو درباره سوالی که اول برنامه مطرح میشه بگید. اینکه چی (چیا) میشه که مسیر زندگی یکی از یه آینده عادی به یه آینده عالی عوض میشه؟ آیا میشه به اشتراکاتی واقعی در بین آدمهایی که چنین چیزی رو تجربه کردند رسید و نسخهای از حداقلها پیچید؟
یا «بله، میدونم حالشو نداری، اما برای آینده ضروریه!»
همه ما تو زندگیمون آرزوهایی داریم که دوست داریم بهشون برسیم. از خواستههای کاری و موقعیتهای اجتماعی، تا چیزهای فیزیکی مثل بدنی سرحالتر و ورزیدهتر. اما خیلی اوقات رسیدن به این آرزوها برای ما تبدیل به طلسمی میشن که سالها دست نخورده باقی میمونن. وقتی تو اینترنت دنبال راههای رسیدن به آرزوهامون میگردیم نوشتند که شما باید خیلی اشتیاق داشته باشین، برنامهریزیهای کوتاهمدت و بلندمدت کنین، روند رسیدن به آرزو رو با دوستاتون شیر کنید، با آدمایی بگردید که اهداف مشترک دارند و هزار چیز دیگه. هر چند همه این نکتهها شرط لازم یا دستکم شتابدهندهاند، اما برای من شرط کافی نبودند. مثلا همیشه دلم میخواست استقامتم تو دویدن بیشتر بشه اما دقیقا لحظهای که وقت دویدن میشد با همه اپهای انگیزشی که روی گوشیم داشتم حال دویدن نبود.
اما در یکی دو سال گذشته (یعنی یه جورایی از موقعی که به خوندن درباره علوم شناختی و زیستی علاقهمند شدم) این ماجرا برام فرق کرد. یادم نیست دقیقا از کی و چجوری، یعنی احتمالا به قول خارجیا aha moment نداشته، اما کمکم راه حل اصلی مقابله با تنبلی یا فرمول داروی درمان تنبلی برای من روشن شد. فرمول دارو در این جمله خلاصه شده که همیشه موقع انجام کارایی که حالشون رو ندارم به نیروی بازدارنده مغزم میگم:
ببین، میدونم که حالشو نداری، اما این برای الان نیست، تصور کن که چقدر برای آینده ضروریه!
قصه اینه که به نظرم قاعدتا مغز ما برای تفکر درباره آینده ساخته نشده. ما از نیاکان تکسلولی میلیاردها سال گذشتهمون تا همین چند قرن پیش نهایتا داشتیم به اینکه فردا چی شکار کنیم و بخوریم فکر میکردیم. به عبارتی تصویری از خود بیست سال دیگهمون نداشتیم. اولا چون نیازی بهش نبوده (یعنی انقدر مطرح نبوده مولفههای قدرت و جذابیت چه برسه به اهدافی مثل پیشبرد جمعی بشر) دوما امکانش نبوده (چون اصلا عمر انقدر دراز نبوده که به این چیزها فکر کنیم). در نتیجه مغز ما ساخته شده برای اینکه ببینه تو این لحظه چی به نفعمونه. و حالا ورزش؟ طبیعتا به نفعمون نیست چون انرژیمون رو میگیره و برای بقا مشکلسازه. اما شکلات؟ بهترین انتخاب چون پر از کالریه. مغز ما به همون لحظه فکر میکنه. فکر میکنه وسط جنگل تو غاریم و قراره یه اژدها دنبالمون کنه. طبیعی هم هست.
در نتیجه زندگی ما پر میشه از «حالشو ندارم»ها. کارهایی که ناخودآگاه ما (که اغلب پردازشهای مربوط به تصمیمهای تکراری و بدون مولفههای جدید رو انجام میده) تشخیص میده برای بقای ما در ساعات آینده مناسب نیستند. در نتیجه یا انجام نمیشن یا اگه انجام بشن حین انجامشون مدام راحت نیستیم یا منتظریم زودتر تموم بشه.
اینجاست که خودتون باید دست به کار بشید و با تصور کردن کامل صحنهای از خودتون در ده سال آینده (یا هر زمانی که اون کاری که الان میخواید بکنید نتیجه میده) همراه با بدن خودتون و موقعیتی که توش هستین، و بعد تصور حالتی که اون کار رو انجام ندین (با همون جزییات و کیفیتها)، به مغزتون (نمیدونم دقیقا کجای مغزمون اما قطعا علم میدونه) نشون بدین که اتفاقا این کار چقدر برای بقا (یا نیازهای اولیه دیگه شما مثل قدرت، تولید مثل، و…) مهمه و انجام ندادنش چقدر ناجور. این تصویرسازی خیلی به من کمک میکنه. حتی خیلی وقتا نه فقط قبل استارت کار که حین انجام اون کار هم لازمه تصور آینده رو یادآوری کنین. شکلات شاید الان انرژیزا باشه اما مغزتون باید تصور کنه که شما با خوردنش ده سال دیگه چاقتر (و کمتر جذاب برای تولید مثل) هستین. ورزش سنگین شاید الان انرژی بگیره، اما اولا به مغزتون قول بدید که بعدش یه منبع قوی از پروتئین و انرژیهای سالم میخورین (که ترسه از بین بره)، دوما کمک میکنه بقای شما در آینده طولانی حفظ بشه. نشستن پای انجام یه کار شاید الان حالش نباشه، اما پول شما رو بیشتر میکنه و قدرت و جذابیتتون رو در آینده بیشتر. این تجربه و راه شخصی منه اما واقعا برام کار کرده و امیدوارم برای شما هم مفید باشه. مغز ما ساخته نشده که بفهمه اپلیکیشن نایک چطوری موتیویت میکنه برای دویدن، یا الان تو کدوم چرخه اسکرام کدوم تسک باید دان بشه. مغز ما ساخته شده که بقا رو حفظ و تولید مثل کنه. همه اهداف هر چقدر بهتر شکسته بشن تا تبدیل به این اهداف ساده بشن دنبال کردنشون سادهتر میشه.
نکته مهم تو این طرز فکر اینه که حواسمون باشه تغییرات بزرگ زمان زیاد میخوان و مغز نباید انتظار رسیدن کوتاهمدت داشته باشه. (درباره این ماجرا اینجا بیشتر نوشتم). همچنین تعیین پاداشهای ساده کمک میکنه رفتارهای خوب تبدیل به عادت بشن. (سعی میکنم یه پست درمورد ۲۰ کیلو کم کردنم بنویسم اما خیلی ساده بگم که چک کردن روزانه وزن کمک میکنه مغز پاداش رژیم و دویدنش رو بگیره، یا خوردن یه چیز خوشمزه و سالم بعد ورزش مغز رو شرطی میکنه برای انجام اون کار، همینطور در مورد پاداشهای مرتبط برای بقیه عادتهای خوب مثل کار کردن و کتاب خوندن و به موقع خوابیدن و …).
من تو زندگیم کارای زیادی کردم. کارهای زیاد و بعضا عجیب. شاید الان اکثر اطرافیان کاری به خاطر باتهای تلگرامی که داریم من رو بشناسن اما دوستان قدیمیتر و صد البته خودم بیشتر یادمه که چه کارایی داشتم که امروز اینجام. منظورم این نیست که جای خاصیه. منظور اینه که با اون کارهای درست و اشتباهه که الان آدمیام که هستم.
اما حالا که سال ۹۷ داره تموم میشه تصمیم گرفتم چند تا لیست درست کنم از:
همه کارهای زندگیم که موفق بودند یا نبودند اما پروندهشون بسته شده
کارهای باز فعلی که لازمه تکمیل بشن تا تبدیل به بیزینس بشن
کارهای لانچ شده فعلی که خوب دارن پیش میرن (بله واقعا متاسفانه انقدر تعداد باتها و سرویسامون روی تلگرام زیاد شده که هیچوقت کامل یادم نیست چیاس و لازم شده لیست درست کنم)
و در نهایت کارهایی که در سال جدید در پیشه.
اما به ذهنم رسید که شاید بامزه و مفید باشه که این لیست رو عمومی بنویسم. خصوصا فعلا بخش اولش رو. هم شاید اشتباهات گذشته من برای کسی ارزش افزوده ایجاد کنه هم شاید اطرافیان خاطره داشته باشند با بخشی از این پروژهها.
راستش چون همه کارهای ریز و درشت گذشته رو دقیق یادم نیست سعی میکنم با سیر زمان بیام جلو و فقط مهمترها رو بنویسم. در نظر داشته باشید ممکنه تشخیص من از علت موفق نشدن یه کار اشتباه باشه (یا شاید صرفا اون لحظه اون ضعف وجود داشته و الان با نگاه دوباره میشه پروژه رو زنده کرد) و شاید شما نظر دیگهای داشته باشید اما به هر حال آدم وقتی از بیرون و بعد از گذشت زمان به یه ماجرایی که توش بوده نگاه میکنه بیشتر دستش میاد که چرا اونجوری پیش رفته بوده.
شایدم بپرسید چرا نمیگم کارهای شکست خورده؟ چون واقعا بهنظرم شکست نیستن. کارای فعلی هم هر کدوم به نتیجه نرسن شکست نیستن. نه اینکه بخوام صرفا از این حرفای انگیزشی بزنم. واقعیت اینه که من از مسیری که توشم و رشد شخصی خودم که به واسطه اجبار به یادگیری چیزهای جدید تو پروژهها اتفاق میفته لذت میبرم و حتی تو خلوت خودم هم وقتی به این اتفاقا فکر میکنم نمیگم شکست. میگم به نتیجه نرسیدن. یادمه یه بار کاوه گودرزی عزیز منو یه ایونتی دعوت کرده بود برای بچههای دوره شتابدهیشون به اسم «نقشه گنج» و قرار بود از این حرف بزنم که چطور شد ما در تلگرام موفق شدیم و بچهها میپرسیدند چقدر پول در میاریم و اینا. دلم میخواست اولین جمله اینو بگم که واقعا نقشه گنجی وجود نداره. من هزار تا فراز و فرود تو زندگیم داشتم. این حتی تو شرکتای بزرگ مرسومه. همین گوگل عظمی دهها سرویس ناموفق داره. آخریش گوگل پلاس که یکی دو ماه دیگه برای همیشه خاموش میشه (یا شد؟). اما ما گوگل رو با موفقیتهاش و عظمتش میشناسیم. حالا چرا این توضیحو دارم میدم؟ برای اینکه با نوشتن این پست میخوام بگم از موفق نشدن یه کار نترسید.هیچکس کارای ناموفق شما رو یادش نمیمونه و وقتی بالاخره اون بیزینس خفنتون رو بسازید همه تا ابد به اسم اون میشناسنتون. و وقتی دوباره کلی کارای ناموفق بکنید تا خفن بعدی رو بسازید خفن جدیده اضافه میشه به اون قبلی.
همه عاشق قهرمان ساختنن که ازش درس بگیرن اما به نظرم بیشتر لازمه از موفق نشدنها بگیم و درس بگیریم. چرا؟ چون موفقیت ترکیب قاتیپاتیایه از دهها دلیل متنوع به اضافه مقدار زیادی شانس و قرار گرفتن در موقعیت درست و خیلی چیزهای دیگهای که دست من و شما نیست. شما اگه صحبتای یه مدیر موفق رو در یه کتاب، پادکست، ایونت یا هر چی بشنوید و پیروی کنید لزوما موفق نمیشید. در واقع احتمالش خیلی کمه که موفق بشید! اما گفتن از دلایل موفق نشدن این مدلی نیست. شما میتونید چند دلیل خیلی مشخص و نسبتا جهانشمول پیدا کنید که چرا فلان سرویس موفق نشد و احتمالا باعث موفق نشدن یه پروژه دیگه هم میتونن بشن. گفتن و کاستن از دلایل به نتیجه نرسیدن کارها میتونه باعث افزایش کارهای موفق بشهو این بهبود جمعی به نفع همه ماست. هم در زمینه مالی و اقتصادی (برای ما به عنوان صاحبان بیزینس) هم در سطح زندگی فردی (برای ما به عنوان انسان و شهروند). اینه که من ترجیح دادم این لیست رو منتشر کنم و بقیه رو هم تشویق میکنم که کمتر از یه ساعت تو تعطیلیها وقت بذارن و چنین لیستی تهیه کنند. امیدوارم براتون مفید باشه و اگه دوسش داشتین با اطرافیانتون به اشتراک بذارین.
این لیست احتمالا اوایلش خنده داره اما جلوتر که میره درساش مهمترمیشه. ضمنا هر قسمت یه سری داستان داره که اگه حوصله خوندنش رو نداشته باشید میتونید فقط اون قسمت کوت مانند که زیر هر ماجرا هست رو بخونید. درس تجربه رو تو اون نوشتم. در آخر اینم بگم که این لیست صرفا مربوط به کارهاییه که به هر دلیلی متوقف شدن یا به نتیجه نرسیدن.شاید اگه این پست به نظرتون مفیدرسید یه لیست از کارهای عاقبت به خیر شده هم درست کردم. اگه هم چیز جدیدی یادم اومد سعی میکنم روی همین پست آپدیت بزنم اما خبر بدم که اگه دوست داشتید با عضو شدن تو خبرنامه ایمیلی بتونید بگیریدش. خب شروع میکنیم:
۱۱ سال پیش – سالهای ۸۶و۸۷ – ۱۳ سالگی من – آریان دیتا
اولین پولی که من برای خودم درآوردم (جدا از خورده پولهایی که دوران مدرسه ابتدایی تابستونا کار میکردم در میآوردم) این بود. در واقع فکر کنم این بود :)) یه ریسلر هاستینگ که از وبرمز گرفته بودم و دامین ثبت میکردم و کارای این شکلی. در سایت و تحت برندی به اسم آریان دیتا. راستش رو بخواین اصلا یادم نیست چطوری تبلیغ میکردم و مشتری پیدا میکردم اما یادمه که یه حساب مهر نوجوانان بانک کشاورزی داشتم که توش کارتبهکارتی پول میومد و یه سالی به این کار مشغول بودم. یعنی احتمالا دخل و خرجش درست بوده که یه سالی مشغول بودم وگرنه ولش میکردم. اما در نهایت چون خودم یه نفر بودم و متخصص امنیت و … هم نداشتم و نگه داشتن اطلاعات و سایتای مردم استرس خیلی زیادی برام داشت سرویس رو تعطیل کردم و پول دورههای باقیمونده رو هم پس دادم. درس ماجرا این بود که
نگهداری از داراییهای مردم استرس خیلی زیادی داره. خصوصا وقتی آدم مناسبشو نداری.
سالهای ۸۸ تا ۹۰ – ول کردن درس، شروع جدی کار
اون سالا تا جایی که حافظهم یاری میکنه خبر خاصی که درسی داشته باشه نبود. صرفا در کشمکش بین ول کردن مدرسه بعد گرفتن دیپلم و مستقر شدن تو همشهری جوان به عنوان خبرنگار آیتی بودم که در نهایت هم خوشبختانه همین شد. شاید بزرگترین درسی که اون دوران نه برای من، که برای والدین داشت، این بود که انقدر اصرار نکنید که بچه چی کار کنه چی کار نکنه. مسیری که خودش دوست داره رو بره احتمالا نتیجه بهتری میگیره.
سال ۹۰ – باشگاه هواداران همشهری جوان
خیلی زود تو همشهری فهمیدم که دلم چیزی بیشتری از صفحه پر کردن میخواد. این شد که دست و پا شکسته وردپرس یاد گرفتم و سایت مجله رو راه انداختم. کم کم اون جامعه هوادران مجله تونستن توی کامنتای سایت جمع بشن و توی نمایشگاه مطبوعات قرارهای چند صد نفرهای درست کنم که کمسابقه بود واقعا. یادش بخیر. توی یکی از روزای نمایشگاه مطبوعات ۹۰ از علی ضیا -که یادم نیست قبلش سر چه کاری دوست شده بودیم :))- درخواست کردم که نمایشگاه بیاد و چون دیر رسیده بود قرار شده بود مجری و سرگرمکن شروع برنامهمون خودم باشم. اولین باری بود که جلوی جمعیت میکروفون دستم میگرفت و خیلی خاطرم مونده.
اما اتفاقی که اون سالها داشت میفتاد این بود که من خیلی برای همشهری زحمت میکشیدم اما پولی براش نمیگرفتم. انرژی آدمی که هنوز ۱۸ سالشم نشده زیاده اما به هر حال اشتیاق یه جا ته میکشه و زندگی خرج داره. خصوصا وقتی بخوای آدمای دیگه رو همراه کنی، انتقال اشتیاق کار سختیه و اونجا زبون مشترک راحتتر پوله. این شد که از اون موقع یادم مونده
کاری که میخوای بکنی هر چقدرم باحال باشه اگه ازش پول در نیاد یه جا وایمیسه.
اواسط ۹۰ – عصرونه
پاییز سال ۹۰ تصمیم گرفتم از لینکایی که تو همشهری داشتم استفاده کنم و یه بیزینس راه بندازم. داستانخوانی با سلبریتیها ذیل اسم برندی به نام «عصرونه». یه مهمون که بتونه مخاطباشو به ایونت بکشونه دعوت میکردم، یه کافه رزرو میکردم، یه سایت ووکامرسی زده بودم که روش بلیت میفروختم (یادمه از پارسپال درگاه گرفته بودم. چی شدن؟)، خودمم یهسری بسته هدیه برای مهمونا درست میکردم و یه هدیهای (فکر کنم یه سکه) هم با مهمان ست میکردیم و جلسه برگزار میشد.
اگه درست یادم باشه کلا سه جلسه برگزار کردیم با احسان عمادی و احسان رضایی عزیز از بزرگان همشهری جوان و امیرعلی نبویان عزیز که یادم نیست از کجا باهاش آشنا شده بودم اما خلاصه همهچی خوب پیش میرفت و همه راضی بودن. باگ ماجرا اینجا بود که پول کم در میومد. یعنی یه کافه حداکثر ۴۰ نفر جا داشت و نسبت به زحمتش نمیارزید. این شد که ولش کردم و یادم موند
کاری که میخوام کنم باید قابل اسکیل و گسترش باشه. در واقع رشدش نمایی باشه. یعنی برای افزایش درآمدش لازم نباشه منابع به همون میزان زیاد بشن.
سال ۹۱ – دسترسی محدود
سال ۹۱ زدم تو خط مد و فشن! فیلترینگ اون موقع روز به روز داشت بیشتر میشد (و متاسفانه الانم داره میشه) و من یه سری تیشرت درست کرده بودم که تصویر روشون فیلتر شده بود. اسم این پروژه بود «دسترسی محدود».
نیمای اکبرپور عزیز هم در وبلاگ خودش همون زمان پستی درباره پروژه نوشت. مجموعا هزار تا تیشرت چاپ کرده بودم و فک کنم با دونهای ۷-۸ تومن سود میفروختم. بیشتر از سود برام نشون دادن فیلترینگ تو زندگی واقعی و کف خیابون جذاب بود. اما درسش چی بود؟ درس این بود که چند وقت بعد ایمیلی اومد که پروژه رو تعطیل کن وگرنه برات دردسر میشه. نمیدونم از کجا. منم که دنبال شر نمیگشتم و اوضاعم تو همشهری داشت خوب پیش میرفت ماجرا رو تعطیل کردم.
تو مسائل قانونی نباید خوش خیال بود. اگه یه چیزی غیرقانونیه یا معضلات قانونی داره و شما توانایی تغییر قانون رو ندارید بدونید که کار رشد نمیکنه.
هر چند جلوتر میبینید که این برام درس نشد.
سال ۹۲ – صبح
اون زمان اپلیکیشن دیوار داشت تازه رشد میکرد و منم شده بودم سردبیر همشهری دیجیتال. یه روز رفتم پیش مدیر مسئول وقت موسسه و گفتم آقا نیازمندیهای همشهری تعطیل میشه بزودی. این اپه خیلی تمیزه و دل بسوزونید میتونید با پایگاهی که الان دارید بگیریدش. طرح یه اپی رو زدیم به اسم «صبح». چند وقت بعد گفتند نه آقا کی آگهی خونه و استخدام رو از اینترنت میگیره؟ همون چاپی بهتره. فوقع ماوقع. تیم خوب حسام آرمندهی تونست همشهری چند میلیون دلاری رو قورت بده و کسی هم صحبت ما رو تحویل نگرفت.
از طرفی قصه دیگه این بود که من تو سیستم همشهری حقوق بگیر بودم و از این محدودیت درآمد خوشم نمیومد. یعنی بهترین سردبیر ایران هم میشدم تهش ماهی ۲۰ تومن میگرفتم. درس این دوران این بود که
وقتی کارمندی به هر حال محدودیت درآمد و سطح رفاه در زندگی داری. اگه بینهایت رو میخوای قطعا باید کارمندی رو ول کنی.
البته اگه بخوام رک باشم باید بگم که تجربه من و اطرافیانم میگه در فضاهای دولتی و خصولتی ایران حتی برای رشد فردی خوب هم (نه بینهایت) تقریبا راهی به جز زد و بند و پارتیبازی وجود نداره. که منم اهلش نبودم و نیستم. من وقتی از خودم راضیام که یه نفر بابت ارزشی که براش ایجاد کردم بهم پول بده. حتی الان وقتی پروژههای VAS و … مطرح میشه به این خاطر خوشم نمیاد که مبنای این صنعت روی دزدی از آدمای کم اطلاع و حتی متاسفانه اکثرا کم درآمد گذاشته شده. من ارزش خودم و تواناییهام رو بیشتر از این میدونم و این شد که اوایل سال ۹۳ برای همیشه از همشهری اومدم بیرون و البته که این برام واقعا ناراحتکننده بود. همشهری، آدمهاش و فضاهاش کلاس درس بزرگی برای من بودند و عمده خاطرات نوجوونیم اونجا شکل گرفت.
دیدید اول این پاراگراف همشهری دیجیتال رو لینک کرده بودم؟ قصه این بود که با ذوق رفته بودم با بلاگهای مختلف حرف زده بودم که PDF ما رو مجانی برای دانلود قرار بدن که بتونیم آگهی بیشتر بگیریم (که اصلا نه وظیفه من به عنوان سردبیر محتوا چنین چیزی بود نه هیچ سودی هم برای من نداشت و پول آگهی تو جیب پیمانکار آگهی همشهری میرفت) اما چند وقت بعد گفتند این خلاف قوانین مجموعهست و در نهایت هم ضمائم به مشکل مالی و کمبود آگهی خوردند. کلا همشهری بسیار دلسرد کننده بود برای کسی که چیزی بیشتر از کار روتین (و بی شیله پیله) میخواست.
سال ۹۳ – رصد رسانه
اگه بگذریم از اینکه چند ماهی هم به عنوان مسوول روابط عمومی کارینا کار کردم و چیزهای زیادی از آرش کریمبیگی و هومن تندهوش بزرگوار یاد گرفتم و با رفیق خوبم آرمان آشنا شدم سال ۹۳ تازه از همشهری اومده بودم بیرون وعلاقهم همچنان به فضای رسانه بود. این بود که با تکنولوژی ترکیب شد و از توش «رصد» در اومد. سرویسی که کارش مانیتور کردن رسانههای آنلاین و چاپی و شبکههای اجتماعی برای روابطعمومی سازمانها بود. شبیه منشن. (اصلا اسم شرکت ما برای این تحلیلارتباطه که سر توسعه رصد و با منطق تحلیل ارتباط بین رسانهها و روابطعمومیها تاسیس شد).
باگ چی بود؟ اینکه تقریبا فقط با رشوه میشد به سازمانهای بزرگ چیزی فروخت و من از این فضا بدم میاد. اون چارتا که بیرشوه بود هم با بدبختی پولش میومد. ضمنا تا اینجا خودم برنامهنویسی بلد نبودم و دوستم سجاد کارهای فنی رو میکرد و خود این مدل ارتباط هم باعث میشد که دستم بسته باشه. ضمنا اون کسی که باهام کار میکرد چند ده میلیون پولم (در واقع هر چیزی که تا اینجا درآورده بودم + چند تومن قرض از خانواده) رو بالا کشید و سال سخت ۹۴ شروع شد. رصد ۴ تا درس داشت:
اگه میخوام تو ایران کار B2B/B2G کنم بدونم با فضای سالم و راحتی طرف نیستم و فضا خیلی با فروش و وصول مطالبات از اشخاص متفاوته. خیلی خیلی متفاوت.
تو کار استارتاپی اگه بخش فنی کار مهم باشه تقریبا غیرممکنه که خودت فنی نباشی و کار موفق بشه.
هیچوقت رو پولی که نمیتونی از دست بدی بازی/قمار/کار نکن.
به کسی که میتونه به بقیه دروغ بگه اعتماد نکن. یه روز هم به تو دروغ میگه.
سال ۹۴- شکایتیار، استادر
سال ۹۴ برای من سال سختی بود. جدا از اینکه وضعیت مالیم منفی شصت هفتاد میلیون بود (و اون موقع واقعا برام زیاد بود) درگیر مسائل پیچیده شخصی هم بودم و روزگار با طراحی سایت وردپرسی و کارای این مدلی میگذشت. اما انرژیم رو جمع کردم و به عنوان اولین پروژههای برنامهنویسی دو تا سایت راهانداختم:
اولی شکایتیار بود. کارش این بود که مردم شکایاتشون از خدمات و محصولات شرکتها رو به جای درج تو کالسنتر شرکتها که مخفی و قابل پیچوندنه روی سایت به صورت عمومی مطرح کنند و شرکت هم روند پیگیری رو پابلیک بنویسه. حتی چند تا شرکت از جمله دیجیکالا هم ازم پنل گرفته بودند که شکایتها رو جواب بدن. شکایتیار رتبه خیلی خوبی تو گوگل گرفته بود و حتی وقتی اسم برخی شرکتها رو در کنار کلماتی مثل پشتیبانی یا شکایت سرچ میکردی سایت من بالاتر از سایت خود شرکتا میومد!
دومی هم Ostader بود. دایرکتوری اساتید دانشگاهها که دانشجوها میتونستن بیان نظرشونو درباره هر استاد در فیلدهای مختلف بنویسن که کسی که میخواد درس برداره بدونه فلانی حضور غیاب براش مهمه، فلانی امتحانش آسونه و … . ایدهش از مشکلی که دوست چند سالهم آذین درباره اینکه نمیدونست با کسی کلاس برداره به ذهنم رسیده بود و خیلی خیلی خوب داشت یوزر میگرفت.
اما بعد مدت کوتاهی هر دو کار به دو علت مشابه جمع شدند: اول اینکه کمکم نامهها و ایمیلهای تهدیدآمیز شروع شد. برای شکایتیار اول از همه همون دیجیکالا که پنل پاسخگویی داشت، بعد چند تا شرکت دیگه. در مورد استادر هم چند تا دانشگاه (اگه درست یادم باشه اولیشون خواجه نصیر) دنبال شکایت افتاده بودند که شما حق ندارید اسم دانشگاه و استادای ما رو بذارید روی سایتتون. از طرفی من نمیتونستم بیزینس مدل خوب و ترجیحا زودبازدهی برای این دو کار پیدا کنم و وقتی سراغ آواتک و… هم رفتم که پول جور کنم که وکیل و شرکتی باشه که این شکایتها مستقیما سمت من نیاد چون بیزینس مدله در نمیومد به نتیجه نرسیدیم تا اینکه اواخر سال ۹۴ جفتشون رو خاموش کردم. درسشون رو هم که دیدید؟
مجددا: مشکلات حقوقی و قانونی رو دست کم نگیر
بدون متصور بودن یک بیزینس مدل واقعی وارد کاری نشو
آخرای ۹۴- سکو
پاییز ۹۴ که تلگرام پلتفرم باتها رو عرضه کرد و همه مردم هم کمکم داشتن روی تلگرام جمع میشدن من به سرم زد که بیایم همون کاری که کارینا میکردیم یعنی عرضه محتوای پولی رو بیاریم روی تلگرام. کلی کد زدم، برنامهنویسی و کار کردنم با API تلگرام راه افتاد و دو تا دوست خوب یعنی صدرا و نوید رو هم پیدا کردم. اما هر چی جلوتر رفتیم یه نکته مشخص شد: اینکه
ایرانیها خیلی خیلی سخت برای محتوای غیر زرد پول میدن. خصوصا محتوای کوتاه. راه افتادن کانالهای تلگرام که رسما تیرخلاص بود. محتوای وسی هم قدیما برای این خوب میفروخت که اینترنت همراه نبود، الانم که برای محتواش نیست، لاتاریه.
این شد که اوایل سال ۹۵ سکو هم (که اصلا حرفبهمن، یکی از محبوبترین باتهای فعلی ما در تلگرام راه افتاد که خدمات سکو رو روش تبلیغ کنیم) رفت به بایگانی تاریخ.
اوایل ۹۵ – پستهاب
پستهاب آخرین غول طلسم کارهای به نتیجه نرسیده بود و بعد از این در روزهایی که واقعا باتریم داشت تموم میشد (که بدیهیه که نمیشد) ورق برگشت و اوضاع کار بهتر شد. پستهاب یه سرویس مدیریت شبکههای اجتماعی بود که به اکانتهای سوشال شما وصل میشد و امکاناتی برای مدیریت بهترش میداد. مثل بافر یا دلیوریت.
در پستی مفصلا توضیح دادم که چرا بیخیالش شدیم اما اینجا هم خلاصه بگم: اول اینکه اندازه بازارش کوچیک بود (در شرایطی که سخت بود بازار بیرون ایران رو تارگت کنیم چون رقبای حرفهای داره). دو اینکه نسبتا B2B بود و بالاتر مشکل شخصیم رو گفتم با این موضوع، و مهمتر از همه اینکه هزینه توسعه و نگهداری زیادی داشت و در وضعیتی که تلگرام معلوم نبود فیلتر میشه یا نه (بخونید اینترنت بیرون ایران معلوم نیست قطع میشه یا نه) برای تیم کوچیک ما نمیارزید. پس:
وقتی میخواید یه کاری رو شروع کنید حتما حساب کنید در بهترین و بیشترین حالت دارید درباره چقدر بازار با چقدر مشتری تارگت شما و چه اندازه فروش و مقدار مارجینی صحبت میکنید.
ریسکهای آینده رو بسنجید. نه اینکه بدبین باشید اما بیخیال هم نباشید.
اواخر ۹۵ – همصحبت
اردیبهشت ۹۵ که حرفبهمن راه افتاد چند ماهی انقدر مشکلات ریز و درشت و فنی و غیرفنی زیاد بود که نمیشد به کار دیگهای فکر کرد اما اواخر سال همصحبت راه افتاد. این یه بات تلگرام بود که لوکیشن کاربر رو میگرفت و کاربرهای اطراف رو بهش نشون میداد. مدتی پول خوبی ازش دراومد (چند تا جستجوی اول مجانی بود اما بعدش پولی میشد) اما چون یه جورایی نه تو فضای غیرقانونی اما فضای خاکستری کار میکرد وقتی لازم شد براش خرج کنیم و توسعه فنیشو جدیتر کنیم بیخیالش شدم. البته از چند وقت دیگه نسخه خارجیش راه میفته.
اوایل ۹۶- گپ ناشناس
گپ ناشناس یه جور رندوم چت بود. درخواست چت میفرستادی و رندوم وصل میشدی به یکی که دنبال چت بود. اولا نتونستیم بیزینس مدلی جز امکان انتخاب جنسیت طرف مقابل به ازای پرداخت پول براش پیدا کنیم دوما چون قانون ایران و مراجع قضایی هنوز پلتفرم رو به رسمیت نمیشناسن اگه مشکل و توهینی تو این چتها اتفاق میفتاد (که زیاد هم اتفاق میفتاد) ما مسوول بودیم و اکثرا موضوع با دادن کارت هدیه به شاکی و گرفتن رضایت حل میشد. چون تقریبا غیر ممکن بود پیدا کردن متهم اصلی. این شد که همین اواخر سال ۹۷ به جهت اینکه کارهای جدیتری داشت شروع میشد و نمیخواستم مساله قانونی پیش بیاد با اینکه درآمد خوبی داشت بستیمش. البته بزودی یه نسخه اصلاح شده باحالتر ازش در میاد. درس:
پلتفرم تو ایران تعریف نشده. اگه نتونید متهم اصلی رو به مرجع قضایی معرفی کنید مجرم شمایید. اگه پلتفرم میسازید حواستون به احراز هویت دقیق باشه.
اوایل ۹۷ – لاتاری
تعطیلات عید سال پیش قفلی زدم روی برگزاری لاتاری شفاف با بیتکوین و استفاده از اسمارت کانترکت برای اعتمادسازی تو صنعت شرطبندی ورزشی. یکی دو ماه واقعا خوبی به لحاظ فنی و ارتقای دانش بود و تونستم بیتکوین رو اونقدری بفهمم که خودم با کد ولت بسازم و ترنزکشن ساین کنم و پول تقسیم کنم و … اما به علت دو دلیل اساسی ماجرا کنسل شد: اول اینکه روال کار رو صفر تا صد دقیق ننوشته بودم. مثلا تیکه آخر قرعهکشی کامپیتوری انجام میشد و اعتماد و شفافیت کامل نبود. یا اینکه حواسم نبود بیتکوین کارمزد تراکنش بالایی داره و نمیارزه برای انتقالای خرد گمبلینگ و لاتاری استفاده بشه. دوم اینکه بازار رو دقیق بررسی نکرده بودم. هدف من اول ایران نبود و میخواستم تو کشوری راهش بندازم که ماجرا قانوینه، که خب دیدم اونجاها نیازی اصلا به مخفی موندن نیست، و موضوع اعتمادسازی هم خیلی مطرح نیست چون همه اعتماد دارن به شرکتای بزرگ این صنعت. بعد گفتم ایران راهش بندازم، که چون خودم مشتری سایتای شرطبندی نبودم نمیدونستم انقدر راحت همه چی با کارت شتاب داره انجام میشه و اصلا بیتکوین و اینا نیاز نیست. در نتیجه چون نمیخواستم گرفتار اون مساله عدم حمایت قانون بشم بیخیالش شدم. درسای مهم:
قبل هر کاری روال رو دقیق بنویسید که باگهاش در بیاد.
صنعت رو دقیق بررسی کنید ببینید سرویس/فیچر شما نیاز بازاره یا صرفا علاقه شماست. من تا چند ماه پیش واقعا اول به علایق خودم توجه میکردم تا نیاز بازار، و البته این مشکل عمده دولوپرهاست که عشق میکنن با حل یه مشکل فنی، نه حل یه مشکل مشتری.
کاری بکنید که قانون اون کشور حمایت بکنه. قانون اگه حمایت نکنه حتی اگه بازداشت نشید قطعا بزرگ نمیشید.
سال ۹۸ – امسال چی؟
واقعیتش زمستون ۹۷ عمده تمرکز من روی تحقیق و توسعه اولیه برای دو تا بیزینس جدید بوده که دیگه تلگرامی نیستند. یکی در حوزه فروش اینترنتی، یکی هم در حوزه غذا. از طرفی سعی کردم تجربهای که در تلگرام ایران به دست آوردیم رو روی باتهای غیرایرانی پیاده کنم که نتیجه مثبتی داشته. اما حس میکنم چیزی که تو ۲۵ سالگی دنبالشم نه فقط درآمد که در کنارش کار کردن با تیم و چالشهاش، تجربه فرآیندهای جذب سرمایه و راهبری کارهای جدیتر و موثرتریه که از اینترنت برای بهبود زندگی بیرون اینترنت استفاده میکنن. اینه که چند ماهیه سعی کردم عمیقتر بشم و تمرکزم رو محدود و حفظ کنم. حتما که اتفاقای خوب در راهه 🙂
اگه این پست براتون مفید بود خوشحال میشم تو تلگرام یا توییتر شیرش کنید. اگه هم نکتهای برای صحبت داشتید خیلی مشتاقم همینجا کامنت بذارید یا تو توییتر بگید: @AmirShokati
آرزو میکنم امسال جوری پیش بره که آخرش اساسی خوشحال باشین. تعطیلات خوش بگذره.