من تو زندگیم کارای زیادی کردم. کارهای زیاد و بعضا عجیب. شاید الان اکثر اطرافیان کاری به خاطر باتهای تلگرامی که داریم من رو بشناسن اما دوستان قدیمیتر و صد البته خودم بیشتر یادمه که چه کارایی داشتم که امروز اینجام. منظورم این نیست که جای خاصیه. منظور اینه که با اون کارهای درست و اشتباهه که الان آدمیام که هستم.
اما حالا که سال ۹۷ داره تموم میشه تصمیم گرفتم چند تا لیست درست کنم از:
- همه کارهای زندگیم که موفق بودند یا نبودند اما پروندهشون بسته شده
- کارهای باز فعلی که لازمه تکمیل بشن تا تبدیل به بیزینس بشن
- کارهای لانچ شده فعلی که خوب دارن پیش میرن (بله واقعا متاسفانه انقدر تعداد باتها و سرویسامون روی تلگرام زیاد شده که هیچوقت کامل یادم نیست چیاس و لازم شده لیست درست کنم)
- و در نهایت کارهایی که در سال جدید در پیشه.
اما به ذهنم رسید که شاید بامزه و مفید باشه که این لیست رو عمومی بنویسم. خصوصا فعلا بخش اولش رو. هم شاید اشتباهات گذشته من برای کسی ارزش افزوده ایجاد کنه هم شاید اطرافیان خاطره داشته باشند با بخشی از این پروژهها.
راستش چون همه کارهای ریز و درشت گذشته رو دقیق یادم نیست سعی میکنم با سیر زمان بیام جلو و فقط مهمترها رو بنویسم. در نظر داشته باشید ممکنه تشخیص من از علت موفق نشدن یه کار اشتباه باشه (یا شاید صرفا اون لحظه اون ضعف وجود داشته و الان با نگاه دوباره میشه پروژه رو زنده کرد) و شاید شما نظر دیگهای داشته باشید اما به هر حال آدم وقتی از بیرون و بعد از گذشت زمان به یه ماجرایی که توش بوده نگاه میکنه بیشتر دستش میاد که چرا اونجوری پیش رفته بوده.
شایدم بپرسید چرا نمیگم کارهای شکست خورده؟ چون واقعا بهنظرم شکست نیستن. کارای فعلی هم هر کدوم به نتیجه نرسن شکست نیستن. نه اینکه بخوام صرفا از این حرفای انگیزشی بزنم. واقعیت اینه که من از مسیری که توشم و رشد شخصی خودم که به واسطه اجبار به یادگیری چیزهای جدید تو پروژهها اتفاق میفته لذت میبرم و حتی تو خلوت خودم هم وقتی به این اتفاقا فکر میکنم نمیگم شکست. میگم به نتیجه نرسیدن. یادمه یه بار کاوه گودرزی عزیز منو یه ایونتی دعوت کرده بود برای بچههای دوره شتابدهیشون به اسم «نقشه گنج» و قرار بود از این حرف بزنم که چطور شد ما در تلگرام موفق شدیم و بچهها میپرسیدند چقدر پول در میاریم و اینا. دلم میخواست اولین جمله اینو بگم که واقعا نقشه گنجی وجود نداره. من هزار تا فراز و فرود تو زندگیم داشتم. این حتی تو شرکتای بزرگ مرسومه. همین گوگل عظمی دهها سرویس ناموفق داره. آخریش گوگل پلاس که یکی دو ماه دیگه برای همیشه خاموش میشه (یا شد؟). اما ما گوگل رو با موفقیتهاش و عظمتش میشناسیم. حالا چرا این توضیحو دارم میدم؟ برای اینکه با نوشتن این پست میخوام بگم از موفق نشدن یه کار نترسید. هیچکس کارای ناموفق شما رو یادش نمیمونه و وقتی بالاخره اون بیزینس خفنتون رو بسازید همه تا ابد به اسم اون میشناسنتون. و وقتی دوباره کلی کارای ناموفق بکنید تا خفن بعدی رو بسازید خفن جدیده اضافه میشه به اون قبلی.
همه عاشق قهرمان ساختنن که ازش درس بگیرن اما به نظرم بیشتر لازمه از موفق نشدنها بگیم و درس بگیریم. چرا؟ چون موفقیت ترکیب قاتیپاتیایه از دهها دلیل متنوع به اضافه مقدار زیادی شانس و قرار گرفتن در موقعیت درست و خیلی چیزهای دیگهای که دست من و شما نیست. شما اگه صحبتای یه مدیر موفق رو در یه کتاب، پادکست، ایونت یا هر چی بشنوید و پیروی کنید لزوما موفق نمیشید. در واقع احتمالش خیلی کمه که موفق بشید! اما گفتن از دلایل موفق نشدن این مدلی نیست. شما میتونید چند دلیل خیلی مشخص و نسبتا جهانشمول پیدا کنید که چرا فلان سرویس موفق نشد و احتمالا باعث موفق نشدن یه پروژه دیگه هم میتونن بشن. گفتن و کاستن از دلایل به نتیجه نرسیدن کارها میتونه باعث افزایش کارهای موفق بشه و این بهبود جمعی به نفع همه ماست. هم در زمینه مالی و اقتصادی (برای ما به عنوان صاحبان بیزینس) هم در سطح زندگی فردی (برای ما به عنوان انسان و شهروند). اینه که من ترجیح دادم این لیست رو منتشر کنم و بقیه رو هم تشویق میکنم که کمتر از یه ساعت تو تعطیلیها وقت بذارن و چنین لیستی تهیه کنند. امیدوارم براتون مفید باشه و اگه دوسش داشتین با اطرافیانتون به اشتراک بذارین.
این لیست احتمالا اوایلش خنده داره اما جلوتر که میره درساش مهمترمیشه. ضمنا هر قسمت یه سری داستان داره که اگه حوصله خوندنش رو نداشته باشید میتونید فقط اون قسمت کوت مانند که زیر هر ماجرا هست رو بخونید. درس تجربه رو تو اون نوشتم. در آخر اینم بگم که این لیست صرفا مربوط به کارهاییه که به هر دلیلی متوقف شدن یا به نتیجه نرسیدن. شاید اگه این پست به نظرتون مفید رسید یه لیست از کارهای عاقبت به خیر شده هم درست کردم. اگه هم چیز جدیدی یادم اومد سعی میکنم روی همین پست آپدیت بزنم اما خبر بدم که اگه دوست داشتید با عضو شدن تو خبرنامه ایمیلی بتونید بگیریدش. خب شروع میکنیم:
۱۱ سال پیش – سالهای ۸۶و۸۷ – ۱۳ سالگی من – آریان دیتا
اولین پولی که من برای خودم درآوردم (جدا از خورده پولهایی که دوران مدرسه ابتدایی تابستونا کار میکردم در میآوردم) این بود. در واقع فکر کنم این بود :)) یه ریسلر هاستینگ که از وبرمز گرفته بودم و دامین ثبت میکردم و کارای این شکلی. در سایت و تحت برندی به اسم آریان دیتا. راستش رو بخواین اصلا یادم نیست چطوری تبلیغ میکردم و مشتری پیدا میکردم اما یادمه که یه حساب مهر نوجوانان بانک کشاورزی داشتم که توش کارتبهکارتی پول میومد و یه سالی به این کار مشغول بودم. یعنی احتمالا دخل و خرجش درست بوده که یه سالی مشغول بودم وگرنه ولش میکردم. اما در نهایت چون خودم یه نفر بودم و متخصص امنیت و … هم نداشتم و نگه داشتن اطلاعات و سایتای مردم استرس خیلی زیادی برام داشت سرویس رو تعطیل کردم و پول دورههای باقیمونده رو هم پس دادم. درس ماجرا این بود که
نگهداری از داراییهای مردم استرس خیلی زیادی داره. خصوصا وقتی آدم مناسبشو نداری.
سالهای ۸۸ تا ۹۰ – ول کردن درس، شروع جدی کار
اون سالا تا جایی که حافظهم یاری میکنه خبر خاصی که درسی داشته باشه نبود. صرفا در کشمکش بین ول کردن مدرسه بعد گرفتن دیپلم و مستقر شدن تو همشهری جوان به عنوان خبرنگار آیتی بودم که در نهایت هم خوشبختانه همین شد. شاید بزرگترین درسی که اون دوران نه برای من، که برای والدین داشت، این بود که انقدر اصرار نکنید که بچه چی کار کنه چی کار نکنه. مسیری که خودش دوست داره رو بره احتمالا نتیجه بهتری میگیره.
سال ۹۰ – باشگاه هواداران همشهری جوان
خیلی زود تو همشهری فهمیدم که دلم چیزی بیشتری از صفحه پر کردن میخواد. این شد که دست و پا شکسته وردپرس یاد گرفتم و سایت مجله رو راه انداختم. کم کم اون جامعه هوادران مجله تونستن توی کامنتای سایت جمع بشن و توی نمایشگاه مطبوعات قرارهای چند صد نفرهای درست کنم که کمسابقه بود واقعا. یادش بخیر. توی یکی از روزای نمایشگاه مطبوعات ۹۰ از علی ضیا -که یادم نیست قبلش سر چه کاری دوست شده بودیم :))- درخواست کردم که نمایشگاه بیاد و چون دیر رسیده بود قرار شده بود مجری و سرگرمکن شروع برنامهمون خودم باشم. اولین باری بود که جلوی جمعیت میکروفون دستم میگرفت و خیلی خاطرم مونده.
اما اتفاقی که اون سالها داشت میفتاد این بود که من خیلی برای همشهری زحمت میکشیدم اما پولی براش نمیگرفتم. انرژی آدمی که هنوز ۱۸ سالشم نشده زیاده اما به هر حال اشتیاق یه جا ته میکشه و زندگی خرج داره. خصوصا وقتی بخوای آدمای دیگه رو همراه کنی، انتقال اشتیاق کار سختیه و اونجا زبون مشترک راحتتر پوله. این شد که از اون موقع یادم مونده
کاری که میخوای بکنی هر چقدرم باحال باشه اگه ازش پول در نیاد یه جا وایمیسه.
اواسط ۹۰ – عصرونه
پاییز سال ۹۰ تصمیم گرفتم از لینکایی که تو همشهری داشتم استفاده کنم و یه بیزینس راه بندازم. داستانخوانی با سلبریتیها ذیل اسم برندی به نام «عصرونه». یه مهمون که بتونه مخاطباشو به ایونت بکشونه دعوت میکردم، یه کافه رزرو میکردم، یه سایت ووکامرسی زده بودم که روش بلیت میفروختم (یادمه از پارسپال درگاه گرفته بودم. چی شدن؟)، خودمم یهسری بسته هدیه برای مهمونا درست میکردم و یه هدیهای (فکر کنم یه سکه) هم با مهمان ست میکردیم و جلسه برگزار میشد.
اگه درست یادم باشه کلا سه جلسه برگزار کردیم با احسان عمادی و احسان رضایی عزیز از بزرگان همشهری جوان و امیرعلی نبویان عزیز که یادم نیست از کجا باهاش آشنا شده بودم اما خلاصه همهچی خوب پیش میرفت و همه راضی بودن. باگ ماجرا اینجا بود که پول کم در میومد. یعنی یه کافه حداکثر ۴۰ نفر جا داشت و نسبت به زحمتش نمیارزید. این شد که ولش کردم و یادم موند
کاری که میخوام کنم باید قابل اسکیل و گسترش باشه. در واقع رشدش نمایی باشه. یعنی برای افزایش درآمدش لازم نباشه منابع به همون میزان زیاد بشن.
سال ۹۱ – دسترسی محدود
سال ۹۱ زدم تو خط مد و فشن! فیلترینگ اون موقع روز به روز داشت بیشتر میشد (و متاسفانه الانم داره میشه) و من یه سری تیشرت درست کرده بودم که تصویر روشون فیلتر شده بود. اسم این پروژه بود «دسترسی محدود».
نیمای اکبرپور عزیز هم در وبلاگ خودش همون زمان پستی درباره پروژه نوشت. مجموعا هزار تا تیشرت چاپ کرده بودم و فک کنم با دونهای ۷-۸ تومن سود میفروختم. بیشتر از سود برام نشون دادن فیلترینگ تو زندگی واقعی و کف خیابون جذاب بود. اما درسش چی بود؟ درس این بود که چند وقت بعد ایمیلی اومد که پروژه رو تعطیل کن وگرنه برات دردسر میشه. نمیدونم از کجا. منم که دنبال شر نمیگشتم و اوضاعم تو همشهری داشت خوب پیش میرفت ماجرا رو تعطیل کردم.
تو مسائل قانونی نباید خوش خیال بود. اگه یه چیزی غیرقانونیه یا معضلات قانونی داره و شما توانایی تغییر قانون رو ندارید بدونید که کار رشد نمیکنه.
هر چند جلوتر میبینید که این برام درس نشد.
سال ۹۲ – صبح
اون زمان اپلیکیشن دیوار داشت تازه رشد میکرد و منم شده بودم سردبیر همشهری دیجیتال. یه روز رفتم پیش مدیر مسئول وقت موسسه و گفتم آقا نیازمندیهای همشهری تعطیل میشه بزودی. این اپه خیلی تمیزه و دل بسوزونید میتونید با پایگاهی که الان دارید بگیریدش. طرح یه اپی رو زدیم به اسم «صبح». چند وقت بعد گفتند نه آقا کی آگهی خونه و استخدام رو از اینترنت میگیره؟ همون چاپی بهتره. فوقع ماوقع. تیم خوب حسام آرمندهی تونست همشهری چند میلیون دلاری رو قورت بده و کسی هم صحبت ما رو تحویل نگرفت.
از طرفی قصه دیگه این بود که من تو سیستم همشهری حقوق بگیر بودم و از این محدودیت درآمد خوشم نمیومد. یعنی بهترین سردبیر ایران هم میشدم تهش ماهی ۲۰ تومن میگرفتم. درس این دوران این بود که
وقتی کارمندی به هر حال محدودیت درآمد و سطح رفاه در زندگی داری. اگه بینهایت رو میخوای قطعا باید کارمندی رو ول کنی.
البته اگه بخوام رک باشم باید بگم که تجربه من و اطرافیانم میگه در فضاهای دولتی و خصولتی ایران حتی برای رشد فردی خوب هم (نه بینهایت) تقریبا راهی به جز زد و بند و پارتیبازی وجود نداره. که منم اهلش نبودم و نیستم. من وقتی از خودم راضیام که یه نفر بابت ارزشی که براش ایجاد کردم بهم پول بده. حتی الان وقتی پروژههای VAS و … مطرح میشه به این خاطر خوشم نمیاد که مبنای این صنعت روی دزدی از آدمای کم اطلاع و حتی متاسفانه اکثرا کم درآمد گذاشته شده. من ارزش خودم و تواناییهام رو بیشتر از این میدونم و این شد که اوایل سال ۹۳ برای همیشه از همشهری اومدم بیرون و البته که این برام واقعا ناراحتکننده بود. همشهری، آدمهاش و فضاهاش کلاس درس بزرگی برای من بودند و عمده خاطرات نوجوونیم اونجا شکل گرفت.
دیدید اول این پاراگراف همشهری دیجیتال رو لینک کرده بودم؟ قصه این بود که با ذوق رفته بودم با بلاگهای مختلف حرف زده بودم که PDF ما رو مجانی برای دانلود قرار بدن که بتونیم آگهی بیشتر بگیریم (که اصلا نه وظیفه من به عنوان سردبیر محتوا چنین چیزی بود نه هیچ سودی هم برای من نداشت و پول آگهی تو جیب پیمانکار آگهی همشهری میرفت) اما چند وقت بعد گفتند این خلاف قوانین مجموعهست و در نهایت هم ضمائم به مشکل مالی و کمبود آگهی خوردند. کلا همشهری بسیار دلسرد کننده بود برای کسی که چیزی بیشتر از کار روتین (و بی شیله پیله) میخواست.
سال ۹۳ – رصد رسانه
اگه بگذریم از اینکه چند ماهی هم به عنوان مسوول روابط عمومی کارینا کار کردم و چیزهای زیادی از آرش کریمبیگی و هومن تندهوش بزرگوار یاد گرفتم و با رفیق خوبم آرمان آشنا شدم سال ۹۳ تازه از همشهری اومده بودم بیرون وعلاقهم همچنان به فضای رسانه بود. این بود که با تکنولوژی ترکیب شد و از توش «رصد» در اومد. سرویسی که کارش مانیتور کردن رسانههای آنلاین و چاپی و شبکههای اجتماعی برای روابطعمومی سازمانها بود. شبیه منشن. (اصلا اسم شرکت ما برای این تحلیلارتباطه که سر توسعه رصد و با منطق تحلیل ارتباط بین رسانهها و روابطعمومیها تاسیس شد).
باگ چی بود؟ اینکه تقریبا فقط با رشوه میشد به سازمانهای بزرگ چیزی فروخت و من از این فضا بدم میاد. اون چارتا که بیرشوه بود هم با بدبختی پولش میومد. ضمنا تا اینجا خودم برنامهنویسی بلد نبودم و دوستم سجاد کارهای فنی رو میکرد و خود این مدل ارتباط هم باعث میشد که دستم بسته باشه. ضمنا اون کسی که باهام کار میکرد چند ده میلیون پولم (در واقع هر چیزی که تا اینجا درآورده بودم + چند تومن قرض از خانواده) رو بالا کشید و سال سخت ۹۴ شروع شد. رصد ۴ تا درس داشت:
اگه میخوام تو ایران کار B2B/B2G کنم بدونم با فضای سالم و راحتی طرف نیستم و فضا خیلی با فروش و وصول مطالبات از اشخاص متفاوته. خیلی خیلی متفاوت.
تو کار استارتاپی اگه بخش فنی کار مهم باشه تقریبا غیرممکنه که خودت فنی نباشی و کار موفق بشه.
هیچوقت رو پولی که نمیتونی از دست بدی بازی/قمار/کار نکن.
به کسی که میتونه به بقیه دروغ بگه اعتماد نکن. یه روز هم به تو دروغ میگه.
سال ۹۴- شکایتیار، استادر
سال ۹۴ برای من سال سختی بود. جدا از اینکه وضعیت مالیم منفی شصت هفتاد میلیون بود (و اون موقع واقعا برام زیاد بود) درگیر مسائل پیچیده شخصی هم بودم و روزگار با طراحی سایت وردپرسی و کارای این مدلی میگذشت. اما انرژیم رو جمع کردم و به عنوان اولین پروژههای برنامهنویسی دو تا سایت راهانداختم:
اولی شکایتیار بود. کارش این بود که مردم شکایاتشون از خدمات و محصولات شرکتها رو به جای درج تو کالسنتر شرکتها که مخفی و قابل پیچوندنه روی سایت به صورت عمومی مطرح کنند و شرکت هم روند پیگیری رو پابلیک بنویسه. حتی چند تا شرکت از جمله دیجیکالا هم ازم پنل گرفته بودند که شکایتها رو جواب بدن. شکایتیار رتبه خیلی خوبی تو گوگل گرفته بود و حتی وقتی اسم برخی شرکتها رو در کنار کلماتی مثل پشتیبانی یا شکایت سرچ میکردی سایت من بالاتر از سایت خود شرکتا میومد!
دومی هم Ostader بود. دایرکتوری اساتید دانشگاهها که دانشجوها میتونستن بیان نظرشونو درباره هر استاد در فیلدهای مختلف بنویسن که کسی که میخواد درس برداره بدونه فلانی حضور غیاب براش مهمه، فلانی امتحانش آسونه و … . ایدهش از مشکلی که دوست چند سالهم آذین درباره اینکه نمیدونست با کسی کلاس برداره به ذهنم رسیده بود و خیلی خیلی خوب داشت یوزر میگرفت.
اما بعد مدت کوتاهی هر دو کار به دو علت مشابه جمع شدند: اول اینکه کمکم نامهها و ایمیلهای تهدیدآمیز شروع شد. برای شکایتیار اول از همه همون دیجیکالا که پنل پاسخگویی داشت، بعد چند تا شرکت دیگه. در مورد استادر هم چند تا دانشگاه (اگه درست یادم باشه اولیشون خواجه نصیر) دنبال شکایت افتاده بودند که شما حق ندارید اسم دانشگاه و استادای ما رو بذارید روی سایتتون. از طرفی من نمیتونستم بیزینس مدل خوب و ترجیحا زودبازدهی برای این دو کار پیدا کنم و وقتی سراغ آواتک و… هم رفتم که پول جور کنم که وکیل و شرکتی باشه که این شکایتها مستقیما سمت من نیاد چون بیزینس مدله در نمیومد به نتیجه نرسیدیم تا اینکه اواخر سال ۹۴ جفتشون رو خاموش کردم. درسشون رو هم که دیدید؟
مجددا: مشکلات حقوقی و قانونی رو دست کم نگیر
بدون متصور بودن یک بیزینس مدل واقعی وارد کاری نشو
آخرای ۹۴- سکو
پاییز ۹۴ که تلگرام پلتفرم باتها رو عرضه کرد و همه مردم هم کمکم داشتن روی تلگرام جمع میشدن من به سرم زد که بیایم همون کاری که کارینا میکردیم یعنی عرضه محتوای پولی رو بیاریم روی تلگرام. کلی کد زدم، برنامهنویسی و کار کردنم با API تلگرام راه افتاد و دو تا دوست خوب یعنی صدرا و نوید رو هم پیدا کردم. اما هر چی جلوتر رفتیم یه نکته مشخص شد: اینکه
ایرانیها خیلی خیلی سخت برای محتوای غیر زرد پول میدن. خصوصا محتوای کوتاه. راه افتادن کانالهای تلگرام که رسما تیرخلاص بود. محتوای وسی هم قدیما برای این خوب میفروخت که اینترنت همراه نبود، الانم که برای محتواش نیست، لاتاریه.
این شد که اوایل سال ۹۵ سکو هم (که اصلا حرفبهمن، یکی از محبوبترین باتهای فعلی ما در تلگرام راه افتاد که خدمات سکو رو روش تبلیغ کنیم) رفت به بایگانی تاریخ.
اوایل ۹۵ – پستهاب
پستهاب آخرین غول طلسم کارهای به نتیجه نرسیده بود و بعد از این در روزهایی که واقعا باتریم داشت تموم میشد (که بدیهیه که نمیشد) ورق برگشت و اوضاع کار بهتر شد. پستهاب یه سرویس مدیریت شبکههای اجتماعی بود که به اکانتهای سوشال شما وصل میشد و امکاناتی برای مدیریت بهترش میداد. مثل بافر یا دلیوریت.
در پستی مفصلا توضیح دادم که چرا بیخیالش شدیم اما اینجا هم خلاصه بگم: اول اینکه اندازه بازارش کوچیک بود (در شرایطی که سخت بود بازار بیرون ایران رو تارگت کنیم چون رقبای حرفهای داره). دو اینکه نسبتا B2B بود و بالاتر مشکل شخصیم رو گفتم با این موضوع، و مهمتر از همه اینکه هزینه توسعه و نگهداری زیادی داشت و در وضعیتی که تلگرام معلوم نبود فیلتر میشه یا نه (بخونید اینترنت بیرون ایران معلوم نیست قطع میشه یا نه) برای تیم کوچیک ما نمیارزید. پس:
وقتی میخواید یه کاری رو شروع کنید حتما حساب کنید در بهترین و بیشترین حالت دارید درباره چقدر بازار با چقدر مشتری تارگت شما و چه اندازه فروش و مقدار مارجینی صحبت میکنید.
ریسکهای آینده رو بسنجید. نه اینکه بدبین باشید اما بیخیال هم نباشید.
اواخر ۹۵ – همصحبت
اردیبهشت ۹۵ که حرفبهمن راه افتاد چند ماهی انقدر مشکلات ریز و درشت و فنی و غیرفنی زیاد بود که نمیشد به کار دیگهای فکر کرد اما اواخر سال همصحبت راه افتاد. این یه بات تلگرام بود که لوکیشن کاربر رو میگرفت و کاربرهای اطراف رو بهش نشون میداد. مدتی پول خوبی ازش دراومد (چند تا جستجوی اول مجانی بود اما بعدش پولی میشد) اما چون یه جورایی نه تو فضای غیرقانونی اما فضای خاکستری کار میکرد وقتی لازم شد براش خرج کنیم و توسعه فنیشو جدیتر کنیم بیخیالش شدم. البته از چند وقت دیگه نسخه خارجیش راه میفته.
اوایل ۹۶- گپ ناشناس
گپ ناشناس یه جور رندوم چت بود. درخواست چت میفرستادی و رندوم وصل میشدی به یکی که دنبال چت بود. اولا نتونستیم بیزینس مدلی جز امکان انتخاب جنسیت طرف مقابل به ازای پرداخت پول براش پیدا کنیم دوما چون قانون ایران و مراجع قضایی هنوز پلتفرم رو به رسمیت نمیشناسن اگه مشکل و توهینی تو این چتها اتفاق میفتاد (که زیاد هم اتفاق میفتاد) ما مسوول بودیم و اکثرا موضوع با دادن کارت هدیه به شاکی و گرفتن رضایت حل میشد. چون تقریبا غیر ممکن بود پیدا کردن متهم اصلی. این شد که همین اواخر سال ۹۷ به جهت اینکه کارهای جدیتری داشت شروع میشد و نمیخواستم مساله قانونی پیش بیاد با اینکه درآمد خوبی داشت بستیمش. البته بزودی یه نسخه اصلاح شده باحالتر ازش در میاد. درس:
پلتفرم تو ایران تعریف نشده. اگه نتونید متهم اصلی رو به مرجع قضایی معرفی کنید مجرم شمایید. اگه پلتفرم میسازید حواستون به احراز هویت دقیق باشه.
اوایل ۹۷ – لاتاری
تعطیلات عید سال پیش قفلی زدم روی برگزاری لاتاری شفاف با بیتکوین و استفاده از اسمارت کانترکت برای اعتمادسازی تو صنعت شرطبندی ورزشی. یکی دو ماه واقعا خوبی به لحاظ فنی و ارتقای دانش بود و تونستم بیتکوین رو اونقدری بفهمم که خودم با کد ولت بسازم و ترنزکشن ساین کنم و پول تقسیم کنم و … اما به علت دو دلیل اساسی ماجرا کنسل شد: اول اینکه روال کار رو صفر تا صد دقیق ننوشته بودم. مثلا تیکه آخر قرعهکشی کامپیتوری انجام میشد و اعتماد و شفافیت کامل نبود. یا اینکه حواسم نبود بیتکوین کارمزد تراکنش بالایی داره و نمیارزه برای انتقالای خرد گمبلینگ و لاتاری استفاده بشه. دوم اینکه بازار رو دقیق بررسی نکرده بودم. هدف من اول ایران نبود و میخواستم تو کشوری راهش بندازم که ماجرا قانوینه، که خب دیدم اونجاها نیازی اصلا به مخفی موندن نیست، و موضوع اعتمادسازی هم خیلی مطرح نیست چون همه اعتماد دارن به شرکتای بزرگ این صنعت. بعد گفتم ایران راهش بندازم، که چون خودم مشتری سایتای شرطبندی نبودم نمیدونستم انقدر راحت همه چی با کارت شتاب داره انجام میشه و اصلا بیتکوین و اینا نیاز نیست. در نتیجه چون نمیخواستم گرفتار اون مساله عدم حمایت قانون بشم بیخیالش شدم. درسای مهم:
قبل هر کاری روال رو دقیق بنویسید که باگهاش در بیاد.
صنعت رو دقیق بررسی کنید ببینید سرویس/فیچر شما نیاز بازاره یا صرفا علاقه شماست. من تا چند ماه پیش واقعا اول به علایق خودم توجه میکردم تا نیاز بازار، و البته این مشکل عمده دولوپرهاست که عشق میکنن با حل یه مشکل فنی، نه حل یه مشکل مشتری.
کاری بکنید که قانون اون کشور حمایت بکنه. قانون اگه حمایت نکنه حتی اگه بازداشت نشید قطعا بزرگ نمیشید.
سال ۹۸ – امسال چی؟
واقعیتش زمستون ۹۷ عمده تمرکز من روی تحقیق و توسعه اولیه برای دو تا بیزینس جدید بوده که دیگه تلگرامی نیستند. یکی در حوزه فروش اینترنتی، یکی هم در حوزه غذا. از طرفی سعی کردم تجربهای که در تلگرام ایران به دست آوردیم رو روی باتهای غیرایرانی پیاده کنم که نتیجه مثبتی داشته. اما حس میکنم چیزی که تو ۲۵ سالگی دنبالشم نه فقط درآمد که در کنارش کار کردن با تیم و چالشهاش، تجربه فرآیندهای جذب سرمایه و راهبری کارهای جدیتر و موثرتریه که از اینترنت برای بهبود زندگی بیرون اینترنت استفاده میکنن. اینه که چند ماهیه سعی کردم عمیقتر بشم و تمرکزم رو محدود و حفظ کنم. حتما که اتفاقای خوب در راهه 🙂
اگه این پست براتون مفید بود خوشحال میشم تو تلگرام یا توییتر شیرش کنید. اگه هم نکتهای برای صحبت داشتید خیلی مشتاقم همینجا کامنت بذارید یا تو توییتر بگید: @AmirShokati
آرزو میکنم امسال جوری پیش بره که آخرش اساسی خوشحال باشین. تعطیلات خوش بگذره.