سلام! پریروز تو برنامه «ما جوونیم» شبکه۳ یهکم درباره پیدا کردن مسیر تو زندگی، انتخاب هدفها و تجربیات شخصی حرف زدیم که البته کوتاه بود و خیلی حرفها فرصت نشد زده بشه. اما به هر حال گفتم بذارم اینجا که اگه دوست داشتید ببینید 🙂 از اون مهمتر، خوشحال میشم نظرتون رو درباره سوالی که اول برنامه مطرح میشه بگید. اینکه چی (چیا) میشه که مسیر زندگی یکی از یه آینده عادی به یه آینده عالی عوض میشه؟ آیا میشه به اشتراکاتی واقعی در بین آدمهایی که چنین چیزی رو تجربه کردند رسید و نسخهای از حداقلها پیچید؟
دسته: کار
فهرست اشتباهات من:
مهمترین درسهایی که از کارهای ناموفقم گرفتم
من تو زندگیم کارای زیادی کردم. کارهای زیاد و بعضا عجیب. شاید الان اکثر اطرافیان کاری به خاطر باتهای تلگرامی که داریم من رو بشناسن اما دوستان قدیمیتر و صد البته خودم بیشتر یادمه که چه کارایی داشتم که امروز اینجام. منظورم این نیست که جای خاصیه. منظور اینه که با اون کارهای درست و اشتباهه که الان آدمیام که هستم.
اما حالا که سال ۹۷ داره تموم میشه تصمیم گرفتم چند تا لیست درست کنم از:
- همه کارهای زندگیم که موفق بودند یا نبودند اما پروندهشون بسته شده
- کارهای باز فعلی که لازمه تکمیل بشن تا تبدیل به بیزینس بشن
- کارهای لانچ شده فعلی که خوب دارن پیش میرن (بله واقعا متاسفانه انقدر تعداد باتها و سرویسامون روی تلگرام زیاد شده که هیچوقت کامل یادم نیست چیاس و لازم شده لیست درست کنم)
- و در نهایت کارهایی که در سال جدید در پیشه.
اما به ذهنم رسید که شاید بامزه و مفید باشه که این لیست رو عمومی بنویسم. خصوصا فعلا بخش اولش رو. هم شاید اشتباهات گذشته من برای کسی ارزش افزوده ایجاد کنه هم شاید اطرافیان خاطره داشته باشند با بخشی از این پروژهها.
راستش چون همه کارهای ریز و درشت گذشته رو دقیق یادم نیست سعی میکنم با سیر زمان بیام جلو و فقط مهمترها رو بنویسم. در نظر داشته باشید ممکنه تشخیص من از علت موفق نشدن یه کار اشتباه باشه (یا شاید صرفا اون لحظه اون ضعف وجود داشته و الان با نگاه دوباره میشه پروژه رو زنده کرد) و شاید شما نظر دیگهای داشته باشید اما به هر حال آدم وقتی از بیرون و بعد از گذشت زمان به یه ماجرایی که توش بوده نگاه میکنه بیشتر دستش میاد که چرا اونجوری پیش رفته بوده.
شایدم بپرسید چرا نمیگم کارهای شکست خورده؟ چون واقعا بهنظرم شکست نیستن. کارای فعلی هم هر کدوم به نتیجه نرسن شکست نیستن. نه اینکه بخوام صرفا از این حرفای انگیزشی بزنم. واقعیت اینه که من از مسیری که توشم و رشد شخصی خودم که به واسطه اجبار به یادگیری چیزهای جدید تو پروژهها اتفاق میفته لذت میبرم و حتی تو خلوت خودم هم وقتی به این اتفاقا فکر میکنم نمیگم شکست. میگم به نتیجه نرسیدن. یادمه یه بار کاوه گودرزی عزیز منو یه ایونتی دعوت کرده بود برای بچههای دوره شتابدهیشون به اسم «نقشه گنج» و قرار بود از این حرف بزنم که چطور شد ما در تلگرام موفق شدیم و بچهها میپرسیدند چقدر پول در میاریم و اینا. دلم میخواست اولین جمله اینو بگم که واقعا نقشه گنجی وجود نداره. من هزار تا فراز و فرود تو زندگیم داشتم. این حتی تو شرکتای بزرگ مرسومه. همین گوگل عظمی دهها سرویس ناموفق داره. آخریش گوگل پلاس که یکی دو ماه دیگه برای همیشه خاموش میشه (یا شد؟). اما ما گوگل رو با موفقیتهاش و عظمتش میشناسیم. حالا چرا این توضیحو دارم میدم؟ برای اینکه با نوشتن این پست میخوام بگم از موفق نشدن یه کار نترسید. هیچکس کارای ناموفق شما رو یادش نمیمونه و وقتی بالاخره اون بیزینس خفنتون رو بسازید همه تا ابد به اسم اون میشناسنتون. و وقتی دوباره کلی کارای ناموفق بکنید تا خفن بعدی رو بسازید خفن جدیده اضافه میشه به اون قبلی.
همه عاشق قهرمان ساختنن که ازش درس بگیرن اما به نظرم بیشتر لازمه از موفق نشدنها بگیم و درس بگیریم. چرا؟ چون موفقیت ترکیب قاتیپاتیایه از دهها دلیل متنوع به اضافه مقدار زیادی شانس و قرار گرفتن در موقعیت درست و خیلی چیزهای دیگهای که دست من و شما نیست. شما اگه صحبتای یه مدیر موفق رو در یه کتاب، پادکست، ایونت یا هر چی بشنوید و پیروی کنید لزوما موفق نمیشید. در واقع احتمالش خیلی کمه که موفق بشید! اما گفتن از دلایل موفق نشدن این مدلی نیست. شما میتونید چند دلیل خیلی مشخص و نسبتا جهانشمول پیدا کنید که چرا فلان سرویس موفق نشد و احتمالا باعث موفق نشدن یه پروژه دیگه هم میتونن بشن. گفتن و کاستن از دلایل به نتیجه نرسیدن کارها میتونه باعث افزایش کارهای موفق بشه و این بهبود جمعی به نفع همه ماست. هم در زمینه مالی و اقتصادی (برای ما به عنوان صاحبان بیزینس) هم در سطح زندگی فردی (برای ما به عنوان انسان و شهروند). اینه که من ترجیح دادم این لیست رو منتشر کنم و بقیه رو هم تشویق میکنم که کمتر از یه ساعت تو تعطیلیها وقت بذارن و چنین لیستی تهیه کنند. امیدوارم براتون مفید باشه و اگه دوسش داشتین با اطرافیانتون به اشتراک بذارین.
این لیست احتمالا اوایلش خنده داره اما جلوتر که میره درساش مهمترمیشه. ضمنا هر قسمت یه سری داستان داره که اگه حوصله خوندنش رو نداشته باشید میتونید فقط اون قسمت کوت مانند که زیر هر ماجرا هست رو بخونید. درس تجربه رو تو اون نوشتم. در آخر اینم بگم که این لیست صرفا مربوط به کارهاییه که به هر دلیلی متوقف شدن یا به نتیجه نرسیدن. شاید اگه این پست به نظرتون مفید رسید یه لیست از کارهای عاقبت به خیر شده هم درست کردم. اگه هم چیز جدیدی یادم اومد سعی میکنم روی همین پست آپدیت بزنم اما خبر بدم که اگه دوست داشتید با عضو شدن تو خبرنامه ایمیلی بتونید بگیریدش. خب شروع میکنیم:
۱۱ سال پیش – سالهای ۸۶و۸۷ – ۱۳ سالگی من – آریان دیتا
اولین پولی که من برای خودم درآوردم (جدا از خورده پولهایی که دوران مدرسه ابتدایی تابستونا کار میکردم در میآوردم) این بود. در واقع فکر کنم این بود :)) یه ریسلر هاستینگ که از وبرمز گرفته بودم و دامین ثبت میکردم و کارای این شکلی. در سایت و تحت برندی به اسم آریان دیتا. راستش رو بخواین اصلا یادم نیست چطوری تبلیغ میکردم و مشتری پیدا میکردم اما یادمه که یه حساب مهر نوجوانان بانک کشاورزی داشتم که توش کارتبهکارتی پول میومد و یه سالی به این کار مشغول بودم. یعنی احتمالا دخل و خرجش درست بوده که یه سالی مشغول بودم وگرنه ولش میکردم. اما در نهایت چون خودم یه نفر بودم و متخصص امنیت و … هم نداشتم و نگه داشتن اطلاعات و سایتای مردم استرس خیلی زیادی برام داشت سرویس رو تعطیل کردم و پول دورههای باقیمونده رو هم پس دادم. درس ماجرا این بود که
نگهداری از داراییهای مردم استرس خیلی زیادی داره. خصوصا وقتی آدم مناسبشو نداری.
سالهای ۸۸ تا ۹۰ – ول کردن درس، شروع جدی کار
اون سالا تا جایی که حافظهم یاری میکنه خبر خاصی که درسی داشته باشه نبود. صرفا در کشمکش بین ول کردن مدرسه بعد گرفتن دیپلم و مستقر شدن تو همشهری جوان به عنوان خبرنگار آیتی بودم که در نهایت هم خوشبختانه همین شد. شاید بزرگترین درسی که اون دوران نه برای من، که برای والدین داشت، این بود که انقدر اصرار نکنید که بچه چی کار کنه چی کار نکنه. مسیری که خودش دوست داره رو بره احتمالا نتیجه بهتری میگیره.
سال ۹۰ – باشگاه هواداران همشهری جوان
خیلی زود تو همشهری فهمیدم که دلم چیزی بیشتری از صفحه پر کردن میخواد. این شد که دست و پا شکسته وردپرس یاد گرفتم و سایت مجله رو راه انداختم. کم کم اون جامعه هوادران مجله تونستن توی کامنتای سایت جمع بشن و توی نمایشگاه مطبوعات قرارهای چند صد نفرهای درست کنم که کمسابقه بود واقعا. یادش بخیر. توی یکی از روزای نمایشگاه مطبوعات ۹۰ از علی ضیا -که یادم نیست قبلش سر چه کاری دوست شده بودیم :))- درخواست کردم که نمایشگاه بیاد و چون دیر رسیده بود قرار شده بود مجری و سرگرمکن شروع برنامهمون خودم باشم. اولین باری بود که جلوی جمعیت میکروفون دستم میگرفت و خیلی خاطرم مونده.
اما اتفاقی که اون سالها داشت میفتاد این بود که من خیلی برای همشهری زحمت میکشیدم اما پولی براش نمیگرفتم. انرژی آدمی که هنوز ۱۸ سالشم نشده زیاده اما به هر حال اشتیاق یه جا ته میکشه و زندگی خرج داره. خصوصا وقتی بخوای آدمای دیگه رو همراه کنی، انتقال اشتیاق کار سختیه و اونجا زبون مشترک راحتتر پوله. این شد که از اون موقع یادم مونده
کاری که میخوای بکنی هر چقدرم باحال باشه اگه ازش پول در نیاد یه جا وایمیسه.
اواسط ۹۰ – عصرونه
پاییز سال ۹۰ تصمیم گرفتم از لینکایی که تو همشهری داشتم استفاده کنم و یه بیزینس راه بندازم. داستانخوانی با سلبریتیها ذیل اسم برندی به نام «عصرونه». یه مهمون که بتونه مخاطباشو به ایونت بکشونه دعوت میکردم، یه کافه رزرو میکردم، یه سایت ووکامرسی زده بودم که روش بلیت میفروختم (یادمه از پارسپال درگاه گرفته بودم. چی شدن؟)، خودمم یهسری بسته هدیه برای مهمونا درست میکردم و یه هدیهای (فکر کنم یه سکه) هم با مهمان ست میکردیم و جلسه برگزار میشد.
اگه درست یادم باشه کلا سه جلسه برگزار کردیم با احسان عمادی و احسان رضایی عزیز از بزرگان همشهری جوان و امیرعلی نبویان عزیز که یادم نیست از کجا باهاش آشنا شده بودم اما خلاصه همهچی خوب پیش میرفت و همه راضی بودن. باگ ماجرا اینجا بود که پول کم در میومد. یعنی یه کافه حداکثر ۴۰ نفر جا داشت و نسبت به زحمتش نمیارزید. این شد که ولش کردم و یادم موند
کاری که میخوام کنم باید قابل اسکیل و گسترش باشه. در واقع رشدش نمایی باشه. یعنی برای افزایش درآمدش لازم نباشه منابع به همون میزان زیاد بشن.
سال ۹۱ – دسترسی محدود
سال ۹۱ زدم تو خط مد و فشن! فیلترینگ اون موقع روز به روز داشت بیشتر میشد (و متاسفانه الانم داره میشه) و من یه سری تیشرت درست کرده بودم که تصویر روشون فیلتر شده بود. اسم این پروژه بود «دسترسی محدود».
نیمای اکبرپور عزیز هم در وبلاگ خودش همون زمان پستی درباره پروژه نوشت. مجموعا هزار تا تیشرت چاپ کرده بودم و فک کنم با دونهای ۷-۸ تومن سود میفروختم. بیشتر از سود برام نشون دادن فیلترینگ تو زندگی واقعی و کف خیابون جذاب بود. اما درسش چی بود؟ درس این بود که چند وقت بعد ایمیلی اومد که پروژه رو تعطیل کن وگرنه برات دردسر میشه. نمیدونم از کجا. منم که دنبال شر نمیگشتم و اوضاعم تو همشهری داشت خوب پیش میرفت ماجرا رو تعطیل کردم.
تو مسائل قانونی نباید خوش خیال بود. اگه یه چیزی غیرقانونیه یا معضلات قانونی داره و شما توانایی تغییر قانون رو ندارید بدونید که کار رشد نمیکنه.
هر چند جلوتر میبینید که این برام درس نشد.
سال ۹۲ – صبح
اون زمان اپلیکیشن دیوار داشت تازه رشد میکرد و منم شده بودم سردبیر همشهری دیجیتال. یه روز رفتم پیش مدیر مسئول وقت موسسه و گفتم آقا نیازمندیهای همشهری تعطیل میشه بزودی. این اپه خیلی تمیزه و دل بسوزونید میتونید با پایگاهی که الان دارید بگیریدش. طرح یه اپی رو زدیم به اسم «صبح». چند وقت بعد گفتند نه آقا کی آگهی خونه و استخدام رو از اینترنت میگیره؟ همون چاپی بهتره. فوقع ماوقع. تیم خوب حسام آرمندهی تونست همشهری چند میلیون دلاری رو قورت بده و کسی هم صحبت ما رو تحویل نگرفت.
از طرفی قصه دیگه این بود که من تو سیستم همشهری حقوق بگیر بودم و از این محدودیت درآمد خوشم نمیومد. یعنی بهترین سردبیر ایران هم میشدم تهش ماهی ۲۰ تومن میگرفتم. درس این دوران این بود که
وقتی کارمندی به هر حال محدودیت درآمد و سطح رفاه در زندگی داری. اگه بینهایت رو میخوای قطعا باید کارمندی رو ول کنی.
البته اگه بخوام رک باشم باید بگم که تجربه من و اطرافیانم میگه در فضاهای دولتی و خصولتی ایران حتی برای رشد فردی خوب هم (نه بینهایت) تقریبا راهی به جز زد و بند و پارتیبازی وجود نداره. که منم اهلش نبودم و نیستم. من وقتی از خودم راضیام که یه نفر بابت ارزشی که براش ایجاد کردم بهم پول بده. حتی الان وقتی پروژههای VAS و … مطرح میشه به این خاطر خوشم نمیاد که مبنای این صنعت روی دزدی از آدمای کم اطلاع و حتی متاسفانه اکثرا کم درآمد گذاشته شده. من ارزش خودم و تواناییهام رو بیشتر از این میدونم و این شد که اوایل سال ۹۳ برای همیشه از همشهری اومدم بیرون و البته که این برام واقعا ناراحتکننده بود. همشهری، آدمهاش و فضاهاش کلاس درس بزرگی برای من بودند و عمده خاطرات نوجوونیم اونجا شکل گرفت.
دیدید اول این پاراگراف همشهری دیجیتال رو لینک کرده بودم؟ قصه این بود که با ذوق رفته بودم با بلاگهای مختلف حرف زده بودم که PDF ما رو مجانی برای دانلود قرار بدن که بتونیم آگهی بیشتر بگیریم (که اصلا نه وظیفه من به عنوان سردبیر محتوا چنین چیزی بود نه هیچ سودی هم برای من نداشت و پول آگهی تو جیب پیمانکار آگهی همشهری میرفت) اما چند وقت بعد گفتند این خلاف قوانین مجموعهست و در نهایت هم ضمائم به مشکل مالی و کمبود آگهی خوردند. کلا همشهری بسیار دلسرد کننده بود برای کسی که چیزی بیشتر از کار روتین (و بی شیله پیله) میخواست.
سال ۹۳ – رصد رسانه
اگه بگذریم از اینکه چند ماهی هم به عنوان مسوول روابط عمومی کارینا کار کردم و چیزهای زیادی از آرش کریمبیگی و هومن تندهوش بزرگوار یاد گرفتم و با رفیق خوبم آرمان آشنا شدم سال ۹۳ تازه از همشهری اومده بودم بیرون وعلاقهم همچنان به فضای رسانه بود. این بود که با تکنولوژی ترکیب شد و از توش «رصد» در اومد. سرویسی که کارش مانیتور کردن رسانههای آنلاین و چاپی و شبکههای اجتماعی برای روابطعمومی سازمانها بود. شبیه منشن. (اصلا اسم شرکت ما برای این تحلیلارتباطه که سر توسعه رصد و با منطق تحلیل ارتباط بین رسانهها و روابطعمومیها تاسیس شد).
باگ چی بود؟ اینکه تقریبا فقط با رشوه میشد به سازمانهای بزرگ چیزی فروخت و من از این فضا بدم میاد. اون چارتا که بیرشوه بود هم با بدبختی پولش میومد. ضمنا تا اینجا خودم برنامهنویسی بلد نبودم و دوستم سجاد کارهای فنی رو میکرد و خود این مدل ارتباط هم باعث میشد که دستم بسته باشه. ضمنا اون کسی که باهام کار میکرد چند ده میلیون پولم (در واقع هر چیزی که تا اینجا درآورده بودم + چند تومن قرض از خانواده) رو بالا کشید و سال سخت ۹۴ شروع شد. رصد ۴ تا درس داشت:
اگه میخوام تو ایران کار B2B/B2G کنم بدونم با فضای سالم و راحتی طرف نیستم و فضا خیلی با فروش و وصول مطالبات از اشخاص متفاوته. خیلی خیلی متفاوت.
تو کار استارتاپی اگه بخش فنی کار مهم باشه تقریبا غیرممکنه که خودت فنی نباشی و کار موفق بشه.
هیچوقت رو پولی که نمیتونی از دست بدی بازی/قمار/کار نکن.
به کسی که میتونه به بقیه دروغ بگه اعتماد نکن. یه روز هم به تو دروغ میگه.
سال ۹۴- شکایتیار، استادر
سال ۹۴ برای من سال سختی بود. جدا از اینکه وضعیت مالیم منفی شصت هفتاد میلیون بود (و اون موقع واقعا برام زیاد بود) درگیر مسائل پیچیده شخصی هم بودم و روزگار با طراحی سایت وردپرسی و کارای این مدلی میگذشت. اما انرژیم رو جمع کردم و به عنوان اولین پروژههای برنامهنویسی دو تا سایت راهانداختم:
اولی شکایتیار بود. کارش این بود که مردم شکایاتشون از خدمات و محصولات شرکتها رو به جای درج تو کالسنتر شرکتها که مخفی و قابل پیچوندنه روی سایت به صورت عمومی مطرح کنند و شرکت هم روند پیگیری رو پابلیک بنویسه. حتی چند تا شرکت از جمله دیجیکالا هم ازم پنل گرفته بودند که شکایتها رو جواب بدن. شکایتیار رتبه خیلی خوبی تو گوگل گرفته بود و حتی وقتی اسم برخی شرکتها رو در کنار کلماتی مثل پشتیبانی یا شکایت سرچ میکردی سایت من بالاتر از سایت خود شرکتا میومد!
دومی هم Ostader بود. دایرکتوری اساتید دانشگاهها که دانشجوها میتونستن بیان نظرشونو درباره هر استاد در فیلدهای مختلف بنویسن که کسی که میخواد درس برداره بدونه فلانی حضور غیاب براش مهمه، فلانی امتحانش آسونه و … . ایدهش از مشکلی که دوست چند سالهم آذین درباره اینکه نمیدونست با کسی کلاس برداره به ذهنم رسیده بود و خیلی خیلی خوب داشت یوزر میگرفت.
اما بعد مدت کوتاهی هر دو کار به دو علت مشابه جمع شدند: اول اینکه کمکم نامهها و ایمیلهای تهدیدآمیز شروع شد. برای شکایتیار اول از همه همون دیجیکالا که پنل پاسخگویی داشت، بعد چند تا شرکت دیگه. در مورد استادر هم چند تا دانشگاه (اگه درست یادم باشه اولیشون خواجه نصیر) دنبال شکایت افتاده بودند که شما حق ندارید اسم دانشگاه و استادای ما رو بذارید روی سایتتون. از طرفی من نمیتونستم بیزینس مدل خوب و ترجیحا زودبازدهی برای این دو کار پیدا کنم و وقتی سراغ آواتک و… هم رفتم که پول جور کنم که وکیل و شرکتی باشه که این شکایتها مستقیما سمت من نیاد چون بیزینس مدله در نمیومد به نتیجه نرسیدیم تا اینکه اواخر سال ۹۴ جفتشون رو خاموش کردم. درسشون رو هم که دیدید؟
مجددا: مشکلات حقوقی و قانونی رو دست کم نگیر
بدون متصور بودن یک بیزینس مدل واقعی وارد کاری نشو
آخرای ۹۴- سکو
پاییز ۹۴ که تلگرام پلتفرم باتها رو عرضه کرد و همه مردم هم کمکم داشتن روی تلگرام جمع میشدن من به سرم زد که بیایم همون کاری که کارینا میکردیم یعنی عرضه محتوای پولی رو بیاریم روی تلگرام. کلی کد زدم، برنامهنویسی و کار کردنم با API تلگرام راه افتاد و دو تا دوست خوب یعنی صدرا و نوید رو هم پیدا کردم. اما هر چی جلوتر رفتیم یه نکته مشخص شد: اینکه
ایرانیها خیلی خیلی سخت برای محتوای غیر زرد پول میدن. خصوصا محتوای کوتاه. راه افتادن کانالهای تلگرام که رسما تیرخلاص بود. محتوای وسی هم قدیما برای این خوب میفروخت که اینترنت همراه نبود، الانم که برای محتواش نیست، لاتاریه.
این شد که اوایل سال ۹۵ سکو هم (که اصلا حرفبهمن، یکی از محبوبترین باتهای فعلی ما در تلگرام راه افتاد که خدمات سکو رو روش تبلیغ کنیم) رفت به بایگانی تاریخ.
اوایل ۹۵ – پستهاب
پستهاب آخرین غول طلسم کارهای به نتیجه نرسیده بود و بعد از این در روزهایی که واقعا باتریم داشت تموم میشد (که بدیهیه که نمیشد) ورق برگشت و اوضاع کار بهتر شد. پستهاب یه سرویس مدیریت شبکههای اجتماعی بود که به اکانتهای سوشال شما وصل میشد و امکاناتی برای مدیریت بهترش میداد. مثل بافر یا دلیوریت.
در پستی مفصلا توضیح دادم که چرا بیخیالش شدیم اما اینجا هم خلاصه بگم: اول اینکه اندازه بازارش کوچیک بود (در شرایطی که سخت بود بازار بیرون ایران رو تارگت کنیم چون رقبای حرفهای داره). دو اینکه نسبتا B2B بود و بالاتر مشکل شخصیم رو گفتم با این موضوع، و مهمتر از همه اینکه هزینه توسعه و نگهداری زیادی داشت و در وضعیتی که تلگرام معلوم نبود فیلتر میشه یا نه (بخونید اینترنت بیرون ایران معلوم نیست قطع میشه یا نه) برای تیم کوچیک ما نمیارزید. پس:
وقتی میخواید یه کاری رو شروع کنید حتما حساب کنید در بهترین و بیشترین حالت دارید درباره چقدر بازار با چقدر مشتری تارگت شما و چه اندازه فروش و مقدار مارجینی صحبت میکنید.
ریسکهای آینده رو بسنجید. نه اینکه بدبین باشید اما بیخیال هم نباشید.
اواخر ۹۵ – همصحبت
اردیبهشت ۹۵ که حرفبهمن راه افتاد چند ماهی انقدر مشکلات ریز و درشت و فنی و غیرفنی زیاد بود که نمیشد به کار دیگهای فکر کرد اما اواخر سال همصحبت راه افتاد. این یه بات تلگرام بود که لوکیشن کاربر رو میگرفت و کاربرهای اطراف رو بهش نشون میداد. مدتی پول خوبی ازش دراومد (چند تا جستجوی اول مجانی بود اما بعدش پولی میشد) اما چون یه جورایی نه تو فضای غیرقانونی اما فضای خاکستری کار میکرد وقتی لازم شد براش خرج کنیم و توسعه فنیشو جدیتر کنیم بیخیالش شدم. البته از چند وقت دیگه نسخه خارجیش راه میفته.
اوایل ۹۶- گپ ناشناس
گپ ناشناس یه جور رندوم چت بود. درخواست چت میفرستادی و رندوم وصل میشدی به یکی که دنبال چت بود. اولا نتونستیم بیزینس مدلی جز امکان انتخاب جنسیت طرف مقابل به ازای پرداخت پول براش پیدا کنیم دوما چون قانون ایران و مراجع قضایی هنوز پلتفرم رو به رسمیت نمیشناسن اگه مشکل و توهینی تو این چتها اتفاق میفتاد (که زیاد هم اتفاق میفتاد) ما مسوول بودیم و اکثرا موضوع با دادن کارت هدیه به شاکی و گرفتن رضایت حل میشد. چون تقریبا غیر ممکن بود پیدا کردن متهم اصلی. این شد که همین اواخر سال ۹۷ به جهت اینکه کارهای جدیتری داشت شروع میشد و نمیخواستم مساله قانونی پیش بیاد با اینکه درآمد خوبی داشت بستیمش. البته بزودی یه نسخه اصلاح شده باحالتر ازش در میاد. درس:
پلتفرم تو ایران تعریف نشده. اگه نتونید متهم اصلی رو به مرجع قضایی معرفی کنید مجرم شمایید. اگه پلتفرم میسازید حواستون به احراز هویت دقیق باشه.
اوایل ۹۷ – لاتاری
تعطیلات عید سال پیش قفلی زدم روی برگزاری لاتاری شفاف با بیتکوین و استفاده از اسمارت کانترکت برای اعتمادسازی تو صنعت شرطبندی ورزشی. یکی دو ماه واقعا خوبی به لحاظ فنی و ارتقای دانش بود و تونستم بیتکوین رو اونقدری بفهمم که خودم با کد ولت بسازم و ترنزکشن ساین کنم و پول تقسیم کنم و … اما به علت دو دلیل اساسی ماجرا کنسل شد: اول اینکه روال کار رو صفر تا صد دقیق ننوشته بودم. مثلا تیکه آخر قرعهکشی کامپیتوری انجام میشد و اعتماد و شفافیت کامل نبود. یا اینکه حواسم نبود بیتکوین کارمزد تراکنش بالایی داره و نمیارزه برای انتقالای خرد گمبلینگ و لاتاری استفاده بشه. دوم اینکه بازار رو دقیق بررسی نکرده بودم. هدف من اول ایران نبود و میخواستم تو کشوری راهش بندازم که ماجرا قانوینه، که خب دیدم اونجاها نیازی اصلا به مخفی موندن نیست، و موضوع اعتمادسازی هم خیلی مطرح نیست چون همه اعتماد دارن به شرکتای بزرگ این صنعت. بعد گفتم ایران راهش بندازم، که چون خودم مشتری سایتای شرطبندی نبودم نمیدونستم انقدر راحت همه چی با کارت شتاب داره انجام میشه و اصلا بیتکوین و اینا نیاز نیست. در نتیجه چون نمیخواستم گرفتار اون مساله عدم حمایت قانون بشم بیخیالش شدم. درسای مهم:
قبل هر کاری روال رو دقیق بنویسید که باگهاش در بیاد.
صنعت رو دقیق بررسی کنید ببینید سرویس/فیچر شما نیاز بازاره یا صرفا علاقه شماست. من تا چند ماه پیش واقعا اول به علایق خودم توجه میکردم تا نیاز بازار، و البته این مشکل عمده دولوپرهاست که عشق میکنن با حل یه مشکل فنی، نه حل یه مشکل مشتری.
کاری بکنید که قانون اون کشور حمایت بکنه. قانون اگه حمایت نکنه حتی اگه بازداشت نشید قطعا بزرگ نمیشید.
سال ۹۸ – امسال چی؟
واقعیتش زمستون ۹۷ عمده تمرکز من روی تحقیق و توسعه اولیه برای دو تا بیزینس جدید بوده که دیگه تلگرامی نیستند. یکی در حوزه فروش اینترنتی، یکی هم در حوزه غذا. از طرفی سعی کردم تجربهای که در تلگرام ایران به دست آوردیم رو روی باتهای غیرایرانی پیاده کنم که نتیجه مثبتی داشته. اما حس میکنم چیزی که تو ۲۵ سالگی دنبالشم نه فقط درآمد که در کنارش کار کردن با تیم و چالشهاش، تجربه فرآیندهای جذب سرمایه و راهبری کارهای جدیتر و موثرتریه که از اینترنت برای بهبود زندگی بیرون اینترنت استفاده میکنن. اینه که چند ماهیه سعی کردم عمیقتر بشم و تمرکزم رو محدود و حفظ کنم. حتما که اتفاقای خوب در راهه 🙂
اگه این پست براتون مفید بود خوشحال میشم تو تلگرام یا توییتر شیرش کنید. اگه هم نکتهای برای صحبت داشتید خیلی مشتاقم همینجا کامنت بذارید یا تو توییتر بگید: @AmirShokati
آرزو میکنم امسال جوری پیش بره که آخرش اساسی خوشحال باشین. تعطیلات خوش بگذره.
به عصر پیامرسانها خوش آمدید
منتشر شده در پرونده نوروز ۹۶ مجله همشهری جوان – پرونده بررسی پدیدههای سال
اگر بتوانیم ادعا کنیم که در ماههای اخیر روزهای بدون خبر در مورد تلگرام داشتیم، قطعا هفتهای نبوده که در رسانهها خبری در مورد تلگرام نخوانیم و نشنویم. از شورای عالی فضای مجازی گرفته تا معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری، همه در مورد یک اپلیکیشن خاص که اسمش تلگرام است نکته و سخن دارند. علت این موضوع نه لزوما سختگیریها و دغدغههای امنیتی، که فراگیر شدن پدیدهایست که تا به حال تجربه رویارویی با آن را نداشتهایم. دورانی فیسبوک بود، دورانی ویچت و دورانی وایبر. هر کدامشان چند میلیون کاربر جذب میکردند و به نحوی از دسترسی خارج میشدند یا حتی موج استفاده از آنها میخوابید. تلگرام اما از بلاد خودش فرهنگ جدیدی برای ما سوغات آورد: «بدون نیاز به شلوغ کردن صفحه اول موبایل، تفریحمان شد و کسبوکار و وسیله ارتباطات دوستانه و کاری و اشتراکگذاری لحظاتمان». ترکیبی از هر آنچه تا حالا داشتهایم. وایبر و جیمیل و فیسبوک در یک محیط سبک و ساده! جالب است که وقتی با خیلی از بچههای اواخر دهه هفتاد و اوایل هشتاد صحبت میکنی، خیلیهایشان ایمیل ندارند. آنها زمانی وارد استفاده جدی از اینترنت شدهاند که همهچیز تلگرام بوده و اصلا نیازی به ایمیل حس نکردهاند. یکی از نهادهای ذیربط میگوید ۴۰ میلیون کاربر ایرانی دارد، سازمان دیگری میگوید ۲۵ میلیون. هر چند میلیون که هست، تلگرام روی گوشی پدر و مادرهای ما که هیچ، روی گوشی پدر و مادر دوستانمان در روستاهای کوچک هم نصب شده است. باید باور کنیم که تلگرام نه یک اپلیکیشن تفریحی و دوستیابی، که دوران جدیدی در ارتباطات ماست. امروزه در همه دنیا، پیامرسانها، مفهوم جدیدی از اینترنت هستند. درست مثل یک زیرساخت ارتباطی. جایی برای دسترسی به محتوا، استفاده از سرویسهای خدماتی، مالی، آموزشی و … که روی باتها عرضه میشوند و ارتباطات روزمره. پیامرسانها جای اینترنت را گرفتهاند و همه آنها را میشناسند. درست همانطور که تلگرام را همه در ایران میشناسند. با اعتقاد به همین موضوع است که میتوانیم تصمیمگیریهای درستی داشته باشیم.
چندی پیش مدیر یکی از نهادهای ذیربط که دست بر قضا مسئول مهمترین تصمیمگیریهای کلان حوزه فضای مجازی است در مصاحبه با رسانهها عنوان کرده بود که «تلگرام یک اپلیکیشن اوپنسورس است و همین موضوع باعث افزایش امکان نفوذ به آن میشود». معاون ایشان نیز در مصاحبه دیگری عنوان کردهاند که «پیامرسانها در دنیا برای فعالیت نیاز به مجوز کشورها و رعایت قوانین داخلی و جزیی هر کشور دارند». چنین گفتههایی حقیقتا انسان را نگران میکند. گفتههایی بسیار غیرفنی، نادرست و نامنطبق با واقعیات فنی و سیاسی و اجتماعی. نگران نه از بابت از دسترس خارج شدن یک اپلیکیشن، که از بابت اخذ تصمیمهای نادرست بر پایه اطلاعات غلط. زندگی، اطلاعات و ارتباطات میلیونها شهروند کشور عزیزمان، زمین بازی کوچکی که اشتباه در آن پذیرفته باشد نیست. همین حالا به سبب تصمیمهای نادرست قبلی، اطلاعات ایرانیها روی سرورهای همه شرکتها هست. از فیسبوک آمریکایی تا وایبری که در زمان اوج فعالیتش در ایران متعلق به یک شرکت مستقر در رژیم صهیونیستی بود. به هر حال سال آینده سرنوشت تلگرام مشخص میشود. یا خودش میرود، یا میبریمش، یا میماند. چیزی که برای همیشه سند میشود، تصمیمهای مدیرانی است که شیر فلکه اینترنت ایران دستشان است و بعدیها درباره تصمیماتشان قضاوت میکنند.
۴ نکته در جواب این سوال که چطور درآمد حاصل از فعالیت یک بات تلگرام در سه ماهه آخر سال ۹۵ به ۱۰۰ میلیون تومان رسید؟
چند هفته پیش که برای ارائه مطالبی در مورد اهمیت چتباتها و عصر جدیدی که در بسترهای ارائه خدمات به وجود آوردهاند به همایش آینده وب و موبایل دعوت شده بودم، دو جوان بوشهری سوالی از من پرسیدند که شاید مشابه سوالهای بسیاری از مردمی باشد که صرفا علاقه دارند وارد حوزه کسبوکار اینترنتی شوند: «بات تلگرام بزنیم چقدر ازش در میاد؟ چطوری یه بات مثل شما بزنیم؟» حقیقت این است که در زمان ارائهام به طنز از این سوال یاد کردم اما جدا از اینکه جواب کمی و عددی برای این تیپ سوالها وجود ندارد، چرا عاملهای مهم را در پاسخ نمیگوییم؟
موضوع بحث این یادداشت ساده است: آخرین روزهای اردیبهشت ۹۵، بعد از سعی و خطاهای بسیار در چند پروژه موفق و ناموفق، در شرایطی که به خاطر کلاهبرداری عجیبی که سال قبلش تجربه کرده بودم و میلیونها تومان بدهکار دوست و آشنا بودم و به بیان شفافتر، سرمایه، خانواده پولدار، رانت دولتی یا هر آنچه که همسنوسالهای من لازمه رسیدن به موفقیت میدانند را نداشتم، بات تلگرامی حرفبهمن را ایجاد کردم و بعد از چند ماه درآمدزایی ممتد، این سرویس که حالا در مجموع بیش از ۵ میلیون کاربر ایرانی و ماهانه بیش از ۹۰۰ هزار کاربر فعال دارد و بین عامه کاربران به «پیام ناشناس» مشهور است، در سه ماهه پایانی سال ۹۵ نزدیک به ۱۰۰ میلیون تومان درآمد ایجاد کرد.
موضوع صرفا بات تلگرام نیست
تیتر این یادداشت هرچند شبیه مقالههای اقتصادی بیزنساینسایدر است اما من اعتقاد دارم که محصولات و شرکتها، چیزی جز افکار، نگرش و ایدههای سازندگانشان نیستند و به نظرم لازم است بیش از صحبت درباره کد و سرور و تراکنش در مورد انسانها و نظراتشان حرف بزنیم.
نکته دیگری که لازم است مدنظر قرار گیرد این است که مقصود این یادداشت القای قابل توجه بودن مبالغی در حد ۱۰۰ میلیون تومان به دوستانی که قصد ایجاد کسبوکار دارند نیست؛ قطعا نیست. این فقط تلاشی است برای ثبت افکار و تجربیات سال ۹۵ (که وقتی بزرگتر میشویم فراموش میکنیم) و عرضه عمومی هر آنچه که در این سال آموختم. علت ذکر مبلغ نیز نه ارائه گزارش اقتصادی، که تاکید بر وجود راههای بسیاری برای کسب درآمد آنلاین، خارج از خطوط مرسوم فضای امروز استارتاپ در ایران است. هر زمان که درآمد سه ماهه پایان سال شرکتم به ۱۰۰ میلیارد تومان رسید، آن را هم برای استفاده عمومی یادداشت میکنم؛ حتی اگر فقط برای یک نفر مفید باشد. توماس جفرسون، از ایدهپردازان اصلی جمهوری آمریکای امروزی که بعدها سومین رییسجمهور آمریکا نیز شد میگوید «کسی که ایدهای از من میگیرد، فکر خودش را میسازد بدون اینکه صدمهای به من بزند. درست مثل اینکه کسی شمع خودش را با شمع من روشن کند. این کار شمع من را تیره نمیکند».
اما قصه چیست؟ چه تجربههایی به دست آمد تا یک بات تلگرامی (که اگر صادق باشم جزو محصولات شرکتی ما نیست و ایدهپردازی، توسعه فنی و پشتیبانی از کاربرانش بدون کار تیمی و بهصورت شخصی توسط من انجام شده) به این سود حداقلی برسد؟ اگر این بار کسی از من چنین سوالی بپرسد، این فهرست جوابهای من است:
هر ایدهای را اجرایی کنید
بر طبق یک آمار جهانی ۹۰ درصد استارتاپها شکست میخورند، هر کدام به دلایل مختلف. تقریبا همهی استارتاپهای جزو آن ۹۰ درصد در ابتدا گمان میکردهاند که دنیا را تکان میدهند، اما نسخهی از پیش پیچیدهشدهای که دلایل شکست استارتاپها را پیشبینی کرده باشد در عالم کسبوکار وجود ندارد. بسیاری از استارتاپهای دسته اقلیت که موفقها را تشکیل میدهند نیز حقیقتا استارتاپ نیستند. مثلا شما میدانید که «اوبر» در لنگه دنیا امتحان پس داده، پس با خیال راحت روی «اسنپ» سرمایهگذاری میلیاردی میکنید و مطمئن به موفقیت هستید. در نتیجه در شرایطی که مدل قطعا موفق و پول هنگفت ندارید، بهترین راه این است که هر ایدهای به ذهنتان رسید را با در نظر گرفتن اصول اولیهای که صحیح بودنشان در حوزه کسبوکار بدیهی و تایید شده است اجرایی کنید. آمار فوق میگوید که از هر ۱۰ تلاش، ۱ تلاشتان موفق خواهد بود. اینکه «هر شکست مقدمهای است برای پیروزی»، جملهای برای قاب کردن روی دیوار نیست. واقعا کار میکند. نترسید از موفق نشدن پروژه. ما خیلی وقتها از ترسی که از یک موضوع داریم شکست میخوریم نه خود آن موضوع. دنیا منتظر خلاقیتهای شماست. بسازید و بسازید و بسازید. مطمئن باشید که ده سال بعد، مردم، دوستان و خانواده شما را با موفقیتهایتان یاد میکنند نه شکستهایتان. همین گوگل دهها پروژه شکستخورده دارد. کدامشان را میشناسید؟ ضمنا حواستان باشد که هنگام ساخت نقشه ذهنی از ایده اولیهتان کاملا بدون محدودیت فکر کنید. سیارهای را تصور کنید که خالق قوانینش خودتان هستید. از قوانین فیزیک گرفته تا دولتی! آزاد فکر کنید و بعد ایده را طوری چکشکاری کنید که با قوانینی که ناچار به رعایت آنها هستید منطبق شود.
بیوگرافی ایلان ماسک را به عنوان سرگرمی آخر شب بخوانید
علیرضا شیرازی عزیز، موسس بلاگفا توییتی در این زمینه دارد که جان کلام را بیان میکند:
چیزی که در مورد موفقیت میشه قطعی گفت اینه که هیچکدوم از آدمهای موفق اینقدر جمله و مقاله در باب موفقیت نخوانده اند که شما به اشتراک میگذارید.
قصهی زندگی خیلی از انسانهای موفقی که امروز در موردشان میخوانیم و میشنویم براساس اتفاقات تصادفی و استفاده درستشان از موقعیتها به آنچه امروز هستند رسیده است. (در این مورد اینجا بیشتر نوشتهام). ریچارد برانسون با خواندن کتاب آموزههای رهبری الکس فرگوسن به موقعیت امروزش نرسیده است. اینکه خواندن زندگی ایلان ماسک و مارک زاکربرگ جزو سرگرمیهای قبل خوابتان باشد تا ناخودآگاه ذهنیتان را از فضاهای مسمومی که نباید با آنها درگیر شوید دور کند عالیست اما شما قرار نیست دقیقا راه آنها را بروید. نکته بسیار مهم دیگری که امسال مرتبط با همین موضوع آموختم لزوم الگو نگرفتن از زندگی امروز اسطورههاست. یکی از رفقای عزیز و نزدیکم همیشه تاکید داشت که من به خوابم اهمیت میدهم و برایم اولویت اول است، چون ایلان ماسک اهمیت میدهد؛ یا ورزش را با اولویت بیشتری از کار دنبال میکنم چون استیو جابز اینطور زندگی میکرده است. حقیقت این است که زندگی امروز من و شما تفاوت عمدهای با زندگی امروز اسطورههایمان دارد و آن، تفاوت وظایف ماست. مهمترین وظیفهی امروز ایلان ماسک و زاکربرگ درست فکر کردن است. حتی اگر عاشق الگو گرفتن هستید، از زاکربرگ ده سال پیش الگو بگیرید که بیوقفه کد میزد، یا ایلان ماسکی که نمیخوابید تا پیپل جرقه بخورد. هر زمان که میلیاردها دلار پول در حسابتان بود، کارتان میشود فقط درست فکر کردن.
اجازه ندهید داشتههای کاذبتان، به شما احساس دارا بودن بدهد
تصور کنید که در صحرا تشنه هستید و یک ماشین کنترلی، یک پاکت نامه و یک مجسمه پنگوئن دارید! کدامیک از اینها به شما امکان ادامه زندگی میدهند؟ هیچکدام! آن اشیا را دارید ولی ارزشی ندارند. دنیای کسب و کار نیز چنین است. خیلی از داراییهایی که قبلا برای شما ارزش بودهاند یا در آینده ممکن است آنها را ارزش بدانید در دنیای کسبوکار ارزش حساب نمیشوند. مال و املاک پدر شما ممکن است برای دخترهای همکلاسیتان بامزه باشد، اما برای کاربر سرویستان موضوع با اهمیتی نیست! انبوه کتابهای اتاقتان، تیر و تختهی منزل و آخرین مدل کامپیوتر اپل روی میزتان ممکن است به شما احساس دارایی کاذب بدهند و عطش رسیدن به داراییهای واقعی را از شما بگیرند. این آفت بزرگی است. همچنین جنسیت، ملیت، رنگ پوست و زبانی که با آن سخن میگویید ارزشهایی نیستند که بتوانید به آنها افتخار کنید یا در دنیای کسبوکار از آنها بهره بجویید؛ خصوصا در کسبوکارهایی که با مشتری نهاییتان ارتباط رو در رو ندارید و قرار است به میلیونها کاربر خدمات بدهید. رویاها نیز گاهی دارایی کاذب میسازند. در واقع آنچه که در رویا دارید، گاهی در ذهن شما تبدیل به دارایی میشود. یک ایونت در هتل اسپیناس پالاس برای افتتاحیه سرویس جدیدتان، دفتری در برجهای دوقلوی الهیه یا رویاهایی از این دست. گاهی حتی رویاها هزینه ایجاد میکنند. هیچوقت یادم نمیرود؛ روزی که این ویدیوی بچههای کافهتونز را دیدم تصویری از یک استارتاپ خفن و موفق در ذهنم تشکیل شد. اما با همه این شوآفها، کافهتونز شکست خورد و حالا ردی از آن نمانده است. رباعی معروف مولانا که به «هر چیز که در جستن آنی، آنی» ختم میشود رباعی زیباییست، اما برای واقعی کردن رویاها باید سخت و با منطق تلاش کرد. رویاها با حرف زدن در موردشان واقعی نمیشوند. دنیا شما را با کارهایی که کردهاید و داراییهای واقعیتان قضاوت میکند، نه داراییهایی که در رویا دارید.
اخبار اکوسیستم استارتاپ ایران را دنبال نکنید
چون تصور اشتباهی از دنیای واقعی کسبوکار به شما میدهند. بسیاری از شرکتهای بزرگی که هفتهای دو سه بار از فروشگاه اینترنتیشان خرید میکنید یا با اپلیکیشنشان تاکسی میگیرید و ممکن است به بزرگی امپراطوری آنها حسودی کنید ماهانه صدها میلیون تومان زیان میدهند. نه اینکه بابت این موضوع بدبخت باشند! بیزینسشان چیز دیگری است. سرمایههای میلیاردی که خرج بیلبورد و یارانه تاکسی و حمایت از برنامههای تلویزیونی میشوند از درآمد استارتاپها نمیآیند. سرمایهگذاران مختلف، هر کدام به قصد و دنبال کردن اهداف خودشان به این شرکتها سرمایهی فعالیت و زنده ماندن میدهند. شاید باورتان نشود که رهنما، یکی از همین سرمایهگذارها که صدالبته تمیزتر و شفافتر از همه است، تابستان ۹۵ ارزش من و کل شرکت من را (که فقط یکی از محصولاتش به چنین درآمدی رسیده) ۴۰۰ میلیون تومان تخمین زد. چرا که اصولا اینها ویسی نیستند و برای عشقشان کار نمی کنند. ونچر ندارند و خطرپذیری صفت اشتباهی برای آنهاست. کارشان در بهترین حالت سرمایهگذاری روی مطمئنترین ایدهها برای مدیریت سرمایهای است که در اختیارشان است. هر چند که بیزینس خیلیها، خروج قانونی پولهای حاصل از فعالیت در دیگر صنایع به بهانه فعالیت دانشبنیان در استارتاپهاست. ممکن است شما برای خودتان جایگاه مدیریت در یک شرکت تجارت الکترونیک که میلیاردها تومان سرمایه و صدها کارمند دارد را متصور باشید؛ اما حقیقت این است که در آن شرایط فرقی با مدیر دولتی شرکت ملی صنایع مس کرمان نخواهید داشت. شما صرفا مسئول مدیریت سرمایهی سرمایهگذاران و انجام آن بازیهای مالی که آنها انتظار دارند خواهید بود. اگر میخواهید آزاد باشید و به جای کپیکاری از ایدههای خارجی و راهاندازی کسبوکارهایی که وجودشان مدیون پدیدههای شومی مثل تحریم و فیلترینگ است دنیای خودتان را بسازید، در شروع سراغ سرمایهگذار، شتابدهنده و جنگولکبازیهایی که یکی دو سالی است در ایران مد شده نروید 🙂 جمله پایانی البته نظر و تجربه شخصی است!
اگر این مطلب را دوست داشتید میتوانید من را در توییتر دنبال کنید. تعطیلات خوش بگذرد و ۱۳۹۶ برایتان سال بینظیری باشد.
موج؛ کلیدواژه دنیای کسبوکار
اردیبهشت ماه امسال، یکی از اولین سرویسهای شرکت تحلیل ارتباط برنا بر بستر تلگرام راهاندازی شد و جذب هفتصد هزار کاربر در یک هفته -که در رویا هم نمیدیدیم- بیاندازه خوشحالمان کرده بود، در پس ذهنم اما دغدغهای خانه داشت؛ مطمئن بودم که با یک موج طرف هستیم و قطعا هر هفته که بگذرد نرخ رشد سرویس و به دنبال آن، درآمدهایمان کاهش مییابد.
روزهای متمادی درباره ماهیت «موج»ها در دنیای کسبوکار فکر کردم و خواندم. اگر بخواهم خلاصه کنم، در مدل بومی که با دنیای آنسوی اقیانوسها فرق چندانی ندارد، سه حالت بیشتر دیده نمیشود:
موجسواران؛ یکی از دوستان که اصطلاحا ادمین (مدیر) کانال تلگرامی بود تعریف میکرد که «این پست رو لایک کن تا چراغ ۲۰۶ داخل عکس روشن بشه» را در دوران فیسبوک ما خلق کرده بودیم. یا مثلا «به ازای هر کامنتی که اینجا بذاری اینستاگرام یک دلار به آفریقا کمک میکنه» را ما ساختیم. در واقع این گروه همیشه سوار موجی میشوند که داغ است. مثلا همین ادمینهای کانالهای تلگرامی، اکثرا صاحبان سابق پیجهای اینستاگرام و فیسبوک هستند. موجسواران نه به وجود میآیند، نه از بین میروند؛ صرفا از یک شبکه اجتماعی به شبکه اجتماعی دیگر مهاجرت میکنند.
موجپیادگان؛ عده ناموفقتری هستند که صبح تا شب به دنبال موجسواران میدوند. یک سال بعد از اینکه ذرت مکزیکی تبدیل به میانوعده محبوب ایرانیان میشود، جلوی یکی از پاساژها مشغول هم زدن ذرت مکزیکی در دکه محقرشان و منتظر مشتری هستند. یک سال بعد از اینکه کانالهای تلگرام ایجاد میشوند و برخی به یک میلیون کاربر میرسند، این گروه متوجه میشوند بازار داغ است و کمر همت میبندند به راه انداختن کانال تلگرام. این خصلت اصلا محدود به اشخاص حقیقی نیست. برای ارائه مشاوره به دفتر یکی از هلدینگهای بزرگ فناوری در تهران میروم، موضوع جلسه این است: «میخواهیم سایتی شبیه دیجیکالا بزنیم، اما بهتر!». شاید باورتان نشود ولی واقعا صنف کسانی که میخواهند «سایتی شبیه دیجیکالا اما بهتر» بزنند، به لحاظ تعدد اعضا، قابل ثبت شدن است. چرا؟ چون این گروه به نظرشان میرسد که «دیجیکالا داشتن» یک شغل درآمدزاست.
موجسازان؛ گروه سوم که البته موفقترین انسانهای دنیای ما -از زمان پیدایش مفهوم امروزین کسبوکار- بودهاند و هستند، موجسازند. کسبوکارشان، تحول ساختن است.
همیشه در تحلیل ارتباط، روی شعار و القای باور «ما تحول میسازیم» تاکید داشتهام، اما بعد از راهاندازی سرویس تلگرامیمان، که مطمئن بودم موج کوتاهی است، نگرانی عمیقی ذهن مرا مشغول کرد؛ آیا همیشه تحول ساختن، نان و آب میشود؟
مدتی گذشت و اتفاقات دنیای کارآفرینی را در ذهنم مرور کردم، متوجه موضوعی شدم که شاید در نگاه اول ساده و ابتدایی به نظر برسد، اما اساس دنیای تجارت است و مایلم آن را با شما به اشتراک بگذارم: «هر چیزی» که اطرافمان میبینیم موج است. هر چیزی! سرویس تلگرامی ما، نوتلابار، کمپینهای انتخاباتی، کانال تلگرام، فولکس بیتل جدید، دمنوش گیاهی و «هر چیزی» که هرجا میروید، عدهای دارند در موردش صحبت میکنند. فقط طول موجها متفاوت است؛ موج بودن یک پدیده قطعی است. ما سالهاست کوکاکولا مینوشیم، قبل از آن آب مینوشیدیم، صد سال دیگر قطعا چیز دیگری مینوشیم که شبیه کوکاکولای امروز نیست. ما انسان هستیم و آسودگی ما عدم ماست. در این دنیای پرجنب و جوش و در میان انبوه مشتریانی که همیشه به استقبال هر تغییر کوچکی در وضعیت موجود میروند، شرکتهایی پیروزند که مغرور نشوند، طول موج محصولاتشان را بشناسند و برای خلق و معرفی موج بعدی آماده باشند. مارک زاکربرگ، خالق و مالک فیسبوک، نه فقط یک توسعهدهنده وب، که استاد موجآفرینی است. برای بقای فیسبوکِ رو به افول، اینستاگرام را که در آسمانها سیر میکند، به قیمت میلیاردها دلار میخرد و همچنان برگ برنده را در دست دارد. زاکربرگ موج میسازد. برگردیم به داخل مرزهای خودمان. چرا دیگر نامی از آیسپک نیست؟ چرا دوره ساندویچ هایدا و بوف تمام شد؟ چون مثل هر پدیده دیگری موج بودند اما صاحبانشان آنقدر در موفقیت لحظهایشان غرق شدند که حتی اگر الان در تجارت موفق دیگری باشند، کسی شخص آنها یا شرکتی را که صاحبش هستند، به عنوان یک سازمان پیشرو نمیشناسد. دوباره به مارک زاکربرگ نگاه کنیم، صاحب فیسبوک که اینستاگرام را از آستین بیرون آورد و به تازگی برای اینستاگرامی که خودش هم موج است، موج Story (قابلیت ارسال پستهای ۲۴ ساعته) را معرفی کرد. شاید بگویید با این تعریفها بگویید زاکربرگ موفقترین انسان روی زمین است. اما نه. از نظر من نه. زاکربرگ خودش روی یک موج با طول موج بسیار بلند سوار است: شبکه جهانی وب. بله! اینترنت، به معنای امروزی نیز یک موج است. اشخاصی مثل ایلان ماسک (آیندهپژوه و مدیرعامل تسلا) که روی پروژههایی مثل اینترنت چیزها، سفر به مریخ، خودروهای خودران و حوزههای لبه تکنولوژی کار میکنند که به زودی دنیا را زیر و رو خواهند کرد، یا تیم برنزلی که وب را به وجود آورد و استیو جابزی که اکوسیستم دانلود اپلیکیشن را ساخت، موجسازهایی هستند که طول موجشان بیشتر است و در تاریخ ماندگارتر میشوند.
بیست سال دیگر، پدیدهای به شکل اپلیکیشنهای امروزی روی تلفنهای همراه وجود ندارد، حتی احتمالا تلفن همراهی هم وجود ندارد که نازک یا سبک بودنش موج بسازد. به یقین، هر چه از دورتر ببینیم، دیدمان را بازتر کنیم و سعی کنیم یک مرحله عقبتر بیاییم و روی موجی که دیگری خلق کرده است سوار نشویم، طول موجی که میسازیم بلندتر خواهد بود.
خلاقیت مرز ندارد. دنیا، دنیای شرکتهایی است که به موج بودن محصولاتشان و طول تقریبی موج آنها واقفاند و برای دوره افول موج خود، مسیر، محصول و برنامهریزی دارند. از نظر من این تنها فرمول قطعی برای موفقیت سازمانها، در هر زمینهای است: «موج بسازید و پیش از تمام شدناش، برای دوران پس از تمام شدناش، برنامهریزی کنید.»
منتشر شده در روزنامه فناوران به تاریخ ۲۴ مهر ۱۳۹۵