فردا قراره ماشینم رو ببرم نمایندگی خیابون کریمخان برای بازدید دورهای و آخر شبی یاد سه چار سالی افتادم که بر پل کریمخان تو ساختمون گروه مجلات همشهری کار میکردم. تقریبا از ۱۵ تا ۱۹ سالگی به عنوان خبرنگار، تا اینکه برای سردبیری همشهری دیجیتال رفتم ساختمون جردن. تقریبا ۴ سال به استثنای روزهایی که کارهای مدرسه فرصت نمیداد مسیر پل کریمخان تا میدون ولیعصر رو غروبها قدم زدم برای سوار تاکسی شدن و برگشتن به خونه. خیلی خیلی خوب یادمه که فضای کتابفروشیها و کافههای خیابون کریمخان چه ذهن عشق ادبیات، داستانساز، اسطورهساز و وابستهای از من ساخته بود. شاید بگید اقتضای سن بوده اما خیلی خیلی بهتر یادمه که چند روز بعد از اینکه اومده بودیم ساختمون جردن، یه روز که دنبال جاپارک بودم در یه خونه ویلایی تو یکی از کوچههای جردن باز شد و خونه و استخر و ماشینهای توش رو دیدم. برای منی که از خونواده متوسطی میومدم صحنه عجیب و شگفتانگیزی بود. خیلی واضح یادمه که با خودم گفتم من همهی اینا رو میخوام. من همهی این ماشینها، اتاقهای خونههه، و خیلی بیشتر از ایناشو میخوام. و واقعا به فاصله مدتی کوتاه، ذهن من از یه ذهنی که آدمها رو میخواست، تبدیل شد به ذهنی که فقط پیشرفت فردی میخواست (و چقدر هم سرنوشتساز بود همین تغییر مایندست).
میخوام این رو بگم که محیط بدون اینکه حواسمون بهش باشه تاثیر خیلی زیادی روی ما داره. شاید وقتی این رو بدونیم که محیط چه تاثیر زیادی داره بیشتر بتونیم تو محیطهایی که نمیخوایم جزوشون بشیم از خودمون مقاومت نشون بدیم و ناخودآگاه همرنگ جماعت نشیم. محیط نه فقط روی ذهنیت ما که به شکلی قوی روی روابطمون و شبکه اطرافیانمون هم تاثیر داره. اگه با جماعتی بگردی که هی غر میزنن نه تنها عادت میکنی به غر زدن و غر شنیدن، که اطرافت پر میشه از آدمای بیبخار. در مقابل اگه با جماعتی بگردیم که حتی یکیشون بهدردبخور باشه (حالا یا ذهنیت قشنگی داره، یا روابط جذابی داره، یا جای درستی کار میکنه یا هر چی) کمکم اضافات حذف میشن و ضمن آشنا شدن با اطرافیان خوب همون آدمه که بهدردبخور بود، اطرافمون پر میشه از آدمای درست. در نتیجه اگه سرنوشتمون برامون مهمه خیلی باید حواسمون باشه به محیطی که توش نفس میکشیم. این ماجرا اصلا تعارف نداره و واقعا نباید از سر رودربایستی تو جمعهایی بریم که مزیتی در بودن توشون نیست و حس میکنیم تو خط فکریمون برای رسیدن به تعالی نیستن.