چند هفته پیش که برای ارائه مطالبی در مورد اهمیت چتباتها و عصر جدیدی که در بسترهای ارائه خدمات به وجود آوردهاند به همایش آینده وب و موبایل دعوت شده بودم، دو جوان بوشهری سوالی از من پرسیدند که شاید مشابه سوالهای بسیاری از مردمی باشد که صرفا علاقه دارند وارد حوزه کسبوکار اینترنتی شوند: «بات تلگرام بزنیم چقدر ازش در میاد؟ چطوری یه بات مثل شما بزنیم؟» حقیقت این است که در زمان ارائهام به طنز از این سوال یاد کردم اما جدا از اینکه جواب کمی و عددی برای این تیپ سوالها وجود ندارد، چرا عاملهای مهم را در پاسخ نمیگوییم؟
موضوع بحث این یادداشت ساده است: آخرین روزهای اردیبهشت ۹۵، بعد از سعی و خطاهای بسیار در چند پروژه موفق و ناموفق، در شرایطی که به خاطر کلاهبرداری عجیبی که سال قبلش تجربه کرده بودم و میلیونها تومان بدهکار دوست و آشنا بودم و به بیان شفافتر، سرمایه، خانواده پولدار، رانت دولتی یا هر آنچه که همسنوسالهای من لازمه رسیدن به موفقیت میدانند را نداشتم، بات تلگرامی حرفبهمن را ایجاد کردم و بعد از چند ماه درآمدزایی ممتد، این سرویس که حالا در مجموع بیش از ۵ میلیون کاربر ایرانی و ماهانه بیش از ۹۰۰ هزار کاربر فعال دارد و بین عامه کاربران به «پیام ناشناس» مشهور است، در سه ماهه پایانی سال ۹۵ نزدیک به ۱۰۰ میلیون تومان درآمد ایجاد کرد.
موضوع صرفا بات تلگرام نیست
تیتر این یادداشت هرچند شبیه مقالههای اقتصادی بیزنساینسایدر است اما من اعتقاد دارم که محصولات و شرکتها، چیزی جز افکار، نگرش و ایدههای سازندگانشان نیستند و به نظرم لازم است بیش از صحبت درباره کد و سرور و تراکنش در مورد انسانها و نظراتشان حرف بزنیم.
نکته دیگری که لازم است مدنظر قرار گیرد این است که مقصود این یادداشت القای قابل توجه بودن مبالغی در حد ۱۰۰ میلیون تومان به دوستانی که قصد ایجاد کسبوکار دارند نیست؛ قطعا نیست. این فقط تلاشی است برای ثبت افکار و تجربیات سال ۹۵ (که وقتی بزرگتر میشویم فراموش میکنیم) و عرضه عمومی هر آنچه که در این سال آموختم. علت ذکر مبلغ نیز نه ارائه گزارش اقتصادی، که تاکید بر وجود راههای بسیاری برای کسب درآمد آنلاین، خارج از خطوط مرسوم فضای امروز استارتاپ در ایران است. هر زمان که درآمد سه ماهه پایان سال شرکتم به ۱۰۰ میلیارد تومان رسید، آن را هم برای استفاده عمومی یادداشت میکنم؛ حتی اگر فقط برای یک نفر مفید باشد. توماس جفرسون، از ایدهپردازان اصلی جمهوری آمریکای امروزی که بعدها سومین رییسجمهور آمریکا نیز شد میگوید «کسی که ایدهای از من میگیرد، فکر خودش را میسازد بدون اینکه صدمهای به من بزند. درست مثل اینکه کسی شمع خودش را با شمع من روشن کند. این کار شمع من را تیره نمیکند».
اما قصه چیست؟ چه تجربههایی به دست آمد تا یک بات تلگرامی (که اگر صادق باشم جزو محصولات شرکتی ما نیست و ایدهپردازی، توسعه فنی و پشتیبانی از کاربرانش بدون کار تیمی و بهصورت شخصی توسط من انجام شده) به این سود حداقلی برسد؟ اگر این بار کسی از من چنین سوالی بپرسد، این فهرست جوابهای من است:
هر ایدهای را اجرایی کنید
بر طبق یک آمار جهانی ۹۰ درصد استارتاپها شکست میخورند، هر کدام به دلایل مختلف. تقریبا همهی استارتاپهای جزو آن ۹۰ درصد در ابتدا گمان میکردهاند که دنیا را تکان میدهند، اما نسخهی از پیش پیچیدهشدهای که دلایل شکست استارتاپها را پیشبینی کرده باشد در عالم کسبوکار وجود ندارد. بسیاری از استارتاپهای دسته اقلیت که موفقها را تشکیل میدهند نیز حقیقتا استارتاپ نیستند. مثلا شما میدانید که «اوبر» در لنگه دنیا امتحان پس داده، پس با خیال راحت روی «اسنپ» سرمایهگذاری میلیاردی میکنید و مطمئن به موفقیت هستید. در نتیجه در شرایطی که مدل قطعا موفق و پول هنگفت ندارید، بهترین راه این است که هر ایدهای به ذهنتان رسید را با در نظر گرفتن اصول اولیهای که صحیح بودنشان در حوزه کسبوکار بدیهی و تایید شده است اجرایی کنید. آمار فوق میگوید که از هر ۱۰ تلاش، ۱ تلاشتان موفق خواهد بود. اینکه «هر شکست مقدمهای است برای پیروزی»، جملهای برای قاب کردن روی دیوار نیست. واقعا کار میکند. نترسید از موفق نشدن پروژه. ما خیلی وقتها از ترسی که از یک موضوع داریم شکست میخوریم نه خود آن موضوع. دنیا منتظر خلاقیتهای شماست. بسازید و بسازید و بسازید. مطمئن باشید که ده سال بعد، مردم، دوستان و خانواده شما را با موفقیتهایتان یاد میکنند نه شکستهایتان. همین گوگل دهها پروژه شکستخورده دارد. کدامشان را میشناسید؟ ضمنا حواستان باشد که هنگام ساخت نقشه ذهنی از ایده اولیهتان کاملا بدون محدودیت فکر کنید. سیارهای را تصور کنید که خالق قوانینش خودتان هستید. از قوانین فیزیک گرفته تا دولتی! آزاد فکر کنید و بعد ایده را طوری چکشکاری کنید که با قوانینی که ناچار به رعایت آنها هستید منطبق شود.
بیوگرافی ایلان ماسک را به عنوان سرگرمی آخر شب بخوانید
علیرضا شیرازی عزیز، موسس بلاگفا توییتی در این زمینه دارد که جان کلام را بیان میکند:
چیزی که در مورد موفقیت میشه قطعی گفت اینه که هیچکدوم از آدمهای موفق اینقدر جمله و مقاله در باب موفقیت نخوانده اند که شما به اشتراک میگذارید.
قصهی زندگی خیلی از انسانهای موفقی که امروز در موردشان میخوانیم و میشنویم براساس اتفاقات تصادفی و استفاده درستشان از موقعیتها به آنچه امروز هستند رسیده است. (در این مورد اینجا بیشتر نوشتهام). ریچارد برانسون با خواندن کتاب آموزههای رهبری الکس فرگوسن به موقعیت امروزش نرسیده است. اینکه خواندن زندگی ایلان ماسک و مارک زاکربرگ جزو سرگرمیهای قبل خوابتان باشد تا ناخودآگاه ذهنیتان را از فضاهای مسمومی که نباید با آنها درگیر شوید دور کند عالیست اما شما قرار نیست دقیقا راه آنها را بروید. نکته بسیار مهم دیگری که امسال مرتبط با همین موضوع آموختم لزوم الگو نگرفتن از زندگی امروز اسطورههاست. یکی از رفقای عزیز و نزدیکم همیشه تاکید داشت که من به خوابم اهمیت میدهم و برایم اولویت اول است، چون ایلان ماسک اهمیت میدهد؛ یا ورزش را با اولویت بیشتری از کار دنبال میکنم چون استیو جابز اینطور زندگی میکرده است. حقیقت این است که زندگی امروز من و شما تفاوت عمدهای با زندگی امروز اسطورههایمان دارد و آن، تفاوت وظایف ماست. مهمترین وظیفهی امروز ایلان ماسک و زاکربرگ درست فکر کردن است. حتی اگر عاشق الگو گرفتن هستید، از زاکربرگ ده سال پیش الگو بگیرید که بیوقفه کد میزد، یا ایلان ماسکی که نمیخوابید تا پیپل جرقه بخورد. هر زمان که میلیاردها دلار پول در حسابتان بود، کارتان میشود فقط درست فکر کردن.
اجازه ندهید داشتههای کاذبتان، به شما احساس دارا بودن بدهد
تصور کنید که در صحرا تشنه هستید و یک ماشین کنترلی، یک پاکت نامه و یک مجسمه پنگوئن دارید! کدامیک از اینها به شما امکان ادامه زندگی میدهند؟ هیچکدام! آن اشیا را دارید ولی ارزشی ندارند. دنیای کسب و کار نیز چنین است. خیلی از داراییهایی که قبلا برای شما ارزش بودهاند یا در آینده ممکن است آنها را ارزش بدانید در دنیای کسبوکار ارزش حساب نمیشوند. مال و املاک پدر شما ممکن است برای دخترهای همکلاسیتان بامزه باشد، اما برای کاربر سرویستان موضوع با اهمیتی نیست! انبوه کتابهای اتاقتان، تیر و تختهی منزل و آخرین مدل کامپیوتر اپل روی میزتان ممکن است به شما احساس دارایی کاذب بدهند و عطش رسیدن به داراییهای واقعی را از شما بگیرند. این آفت بزرگی است. همچنین جنسیت، ملیت، رنگ پوست و زبانی که با آن سخن میگویید ارزشهایی نیستند که بتوانید به آنها افتخار کنید یا در دنیای کسبوکار از آنها بهره بجویید؛ خصوصا در کسبوکارهایی که با مشتری نهاییتان ارتباط رو در رو ندارید و قرار است به میلیونها کاربر خدمات بدهید. رویاها نیز گاهی دارایی کاذب میسازند. در واقع آنچه که در رویا دارید، گاهی در ذهن شما تبدیل به دارایی میشود. یک ایونت در هتل اسپیناس پالاس برای افتتاحیه سرویس جدیدتان، دفتری در برجهای دوقلوی الهیه یا رویاهایی از این دست. گاهی حتی رویاها هزینه ایجاد میکنند. هیچوقت یادم نمیرود؛ روزی که این ویدیوی بچههای کافهتونز را دیدم تصویری از یک استارتاپ خفن و موفق در ذهنم تشکیل شد. اما با همه این شوآفها، کافهتونز شکست خورد و حالا ردی از آن نمانده است. رباعی معروف مولانا که به «هر چیز که در جستن آنی، آنی» ختم میشود رباعی زیباییست، اما برای واقعی کردن رویاها باید سخت و با منطق تلاش کرد. رویاها با حرف زدن در موردشان واقعی نمیشوند. دنیا شما را با کارهایی که کردهاید و داراییهای واقعیتان قضاوت میکند، نه داراییهایی که در رویا دارید.
اخبار اکوسیستم استارتاپ ایران را دنبال نکنید
چون تصور اشتباهی از دنیای واقعی کسبوکار به شما میدهند. بسیاری از شرکتهای بزرگی که هفتهای دو سه بار از فروشگاه اینترنتیشان خرید میکنید یا با اپلیکیشنشان تاکسی میگیرید و ممکن است به بزرگی امپراطوری آنها حسودی کنید ماهانه صدها میلیون تومان زیان میدهند. نه اینکه بابت این موضوع بدبخت باشند! بیزینسشان چیز دیگری است. سرمایههای میلیاردی که خرج بیلبورد و یارانه تاکسی و حمایت از برنامههای تلویزیونی میشوند از درآمد استارتاپها نمیآیند. سرمایهگذاران مختلف، هر کدام به قصد و دنبال کردن اهداف خودشان به این شرکتها سرمایهی فعالیت و زنده ماندن میدهند. شاید باورتان نشود که رهنما، یکی از همین سرمایهگذارها که صدالبته تمیزتر و شفافتر از همه است، تابستان ۹۵ ارزش من و کل شرکت من را (که فقط یکی از محصولاتش به چنین درآمدی رسیده) ۴۰۰ میلیون تومان تخمین زد. چرا که اصولا اینها ویسی نیستند و برای عشقشان کار نمی کنند. ونچر ندارند و خطرپذیری صفت اشتباهی برای آنهاست. کارشان در بهترین حالت سرمایهگذاری روی مطمئنترین ایدهها برای مدیریت سرمایهای است که در اختیارشان است. هر چند که بیزینس خیلیها، خروج قانونی پولهای حاصل از فعالیت در دیگر صنایع به بهانه فعالیت دانشبنیان در استارتاپهاست. ممکن است شما برای خودتان جایگاه مدیریت در یک شرکت تجارت الکترونیک که میلیاردها تومان سرمایه و صدها کارمند دارد را متصور باشید؛ اما حقیقت این است که در آن شرایط فرقی با مدیر دولتی شرکت ملی صنایع مس کرمان نخواهید داشت. شما صرفا مسئول مدیریت سرمایهی سرمایهگذاران و انجام آن بازیهای مالی که آنها انتظار دارند خواهید بود. اگر میخواهید آزاد باشید و به جای کپیکاری از ایدههای خارجی و راهاندازی کسبوکارهایی که وجودشان مدیون پدیدههای شومی مثل تحریم و فیلترینگ است دنیای خودتان را بسازید، در شروع سراغ سرمایهگذار، شتابدهنده و جنگولکبازیهایی که یکی دو سالی است در ایران مد شده نروید 🙂 جمله پایانی البته نظر و تجربه شخصی است!
اگر این مطلب را دوست داشتید میتوانید من را در توییتر دنبال کنید. تعطیلات خوش بگذرد و ۱۳۹۶ برایتان سال بینظیری باشد.